سی ام مهر

دیروز اولین روزی بود که پاییزو به معنی واقعی حس کردم هم بارون بارید و هوا سرد شد هم حیاط بیمارستان پر بود از برگای رنگارنگ.قشنگ بود.صبح زود بیدار شدم.ذهنم فرمان میداد بخواب ولی بلند شدم و بعد نماز زنگ زدن بیا بخش.رفتم کارمو انجام دادم برگشتم،ذهنم باز میگفت بخواب ولی مقاومت کردم چون واقعا اونقد نیاز نداشتم،هم شکرگزاری کردم هم صدقه و سلام و درددل با آقا و هم مطالعه کتاب صبح جادویی‌.هرچند کم بود اما خوب بود.فک کنم قبلنم نوشتم قبلنا مدام میگفتم یکی بیاد باهم شروع کنیم خواهرام یا دوستام ولی هیچکس پایه نبود ولی به لطف گروه ترک عادت مهندس طلبه برا خودم همیار پیدا کردم.صبح ساعت بیداریمونو به هم گزارش میدیم و کارایی که تا یه ساعت بعد انجام میدیم.هنوز سحرخیز واقعی نشدم ولی خیلی خیلی بهتر از قبل شده.یه نفر دیگه هم همیار نماز قضا،یکی هم برا ساعت خواب شبمون که متاسفانه دوتامونم تو این مورد سرپیچی میکنیم از قوانین و اصلا نتونستیم تو این چند ماه به راه راست هدایت بشیم و سر وقت بخوابیم.ولی فک میکنم استمرار قراره نتیجه بده.خصوصا که همسرم از وقتی رژیم میگیره سروقت میخوابه و منی که پونزده روز قراره خونه باشم به لطف زود خوابیدنش میخوام خودمو تطبیق بدم و قبل دوازده بخوابم به امید خدا‌.

صبح مورنینگم نمیخواستم برم که باز از ارادم استفاده کردم و گفتم کارای کوچیک ما اثرشون فقط برا اون لحظه نیس سرکشی تو از قوانینت باعث میشه به هویتی تبدیل بشی که واسه کاراش ارزش قائل نیس و لذتهای لحظه ای رو به کارای مهمش ترجیح میده پس جلسه مورنینگم شرکت کردم.

بعد رفتم خوابگاه و صبحونه خوردم و وسایلمو جمع کردم تا بدم همسرم ببره خونه.همسرم اومد و رفتیم کار گذرنامه رو انجام دادیم و برا تعویض گواهینامه هم اقدام کردم و باید برم معاینه که هنوز وقت نکردم یکی از مطب دکترایی که گفته بودن رفتیم دکتره نبود.

امشبم از یازده شب کشیکم تا هشت صبح و میخوام برا نه صبح بلیت بگیرم به امید خدا.

خدایا شکرت

کمک کن این مدتی که میرم خونه خانم خوبی باشم.هم با خانواده خودم و هم همسرم و خانوادش‌.

چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴23:27توانا
آخرین مطالب