چهارشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۴ - 22:2 - توانا -
دیروز یه حس خوبی بهم دست داد
من خودمو خیلی گیج و دست پاچلفتی میدونم همیشه و میدونم که نباید اینطور باشم ولی کلا فک میکنم زیاد بدردبخور نیستم.دیروزسال یکمون بهم گفت استاد ک گفته مشاوره دست خانم دکتر خ (یعنی من) نیس چون ایشون مسئولیت پذیرن و امکان نداره با دو روز تاخیر مشاوره رو جواب بدن.باورم نشد تازه این استاد فک میکردم نسبت ب من نظر منفی داشته باشه.
مورد بعد جایی بود که ساعت پنج زنگ زدن بهم که فلان مریض مشاوره نفروش انجام نشده من گفتم مشاور من نیستم اقای دکتر م هستن گفت میدونم خواستم ب شماهم بگم.گفتم ب رزیدنتش بگید باهام تماس بگیره نزدیکای شش بود دیدم خبری نشد رفتم بخش مریضو دیدم و براش دیالیز نوشتم و متوجه شدم از ساعت ده صبح مشاوره اورژانس بنده خدا انجام نشده و همون لحظه پرستار اومد گفت چون میدونستم شما آدم پیگیر و مسئولیت پذیری هستید بهتون گفتم که مشکل مریض حل شه و من اون موقع خیلی ذوق کردم.
ولی نمیدونم چرا بازم تا یه اتفاقی میفته حس میکنم بدترین پزشک عالم منم و همش عذاب وجدان دارم که نکنه باعث بشم کسی بدحال بشه.
پریشب میم سابق(خواستگار قبل شوهرم) و تنها کسی که مامان اجازه داد بیان خونمون تو اینستا باز با یه اسم ناشناس بهم پیام داد و گفت پدرم به رحمت خدا رفته حلالش کنید.منم پرسیدم پدرتون از مریضای من بودن،اسمتون اشنا نیس،گفت نه من فلانی ام خواستم براش فاتحه بخونید،یه لحظه قفل کردم چرا طرف با خودش فک کرده که ممکنه حلالش نکنم!چون پدرش باعث شد ازدواج ما سر نگیره،پدرم و پدرش افتادن تو لجبازی و منم نتونستم برم تو خانواده ای که ارزشمو نمیدونستن.خدا بیامرزدش.من که از ایشون کینه ای ندارم ولی احتمالا میم از بابای من خیلی کینه گرفته که باز بعد اینکه گفتم خدا بیامرزه گفت به مامانتون سلام منو برسونید!اونم مثل شوهرم مامانمو خیلی دوس داش و از اینکه همچین مادرزنی رو از دست داده فک کنم تا اخر عمرش پشیمان خواهد بود😄شاید اگر جای شوهرم بود مثل الان با مامانم دشمن میشد.همه از دور خوب بنظر میرسن.
هفتادودو ساعت پشت سرهم کشیکم هرچند وسطش رفتم خوابگاه دوش گرفتم چندساعتی استراحت کردم برگشتم ولی دیگه از بیمارستان خوابیدن خسته شدم و فردا که رفتم خوابگاه از لحظات خوب خوابگاه موندن استفاده میکنم هرچند هم اب و هم برق تندتند قطع میشه اما باز از بیمارستان بهتره.
پدر دوستم بهناز سرطان خون داره و دیروز بدحال شد و رفت شهرشون.خیلی نگرانشم،بهناز از هیچی شانس نیاورده و خیلی گناه داره.بااینکه بیماری باباش جزو کم خطرترین سرطانها بود اما باز عارضه داد امیدوارم خیلی زود خوب بشه.