سلام

دوستای عزیزم چقد حرفاتون دلنشین بود و چقدر بعد از هر کامنتتون کلی انرژی ب سمتم سرازیر میشه هر کامنتی ک ازتون میاد یا یه منبع انرژیه برام یا یه نکته ای توش هس که باید یادش بگیرم.

تو یوتیوب در مورد ضعفام سرچ کردم و چنتا کلیپ خوب از چند روانشناس و پزشک دیدم و خلاصه برداری کردم.هفته پیش با یه مشاور روانشناس صحبت کردم که تلفنی بهم مشاوره بده و قیمتش شد دویست و پنجاه.به هرحال وقت میذاره و این هزینه شاید زیاد نباشه ولی تو این اوضاع مالی من که کلی قسط داریم و هر ماه کلی خرج داروهام و کتابا و پشتیبانم میکنم فک میکنم میتونم همون نکاتی رو که قراره از مشاور یاد بگیرم از یوتیوب یاد بگیرم و حتی چندین و چند بار یه نکته آموزشی رو مرور کنم. 

قبلنا این کارا رو دوس داشتم روزانه واسش زمان بذارم اما الان فک میکنم با توجه به اینکه هر نکته ای که یاد میگیرم باید یه زمانی برا تمریناتش در نظر بگیرم بهتره هفته ای یک روز رو به این کار اختصاص بدم.دفتر و خودکارمو آماده میکنم و هفته ای حداقل یک الی دوساعت در مورد ضعفام و مهارت های زندگی،عزت نفس،زنانگی،مدیتیشن و این مسائل سرچ میکنم و یادداشت برداری میکنم و در طول هفته سعی میکنم به تمرینات عمل کنم.تمرین مهم این هفته گوش شنوای خوب بودنه.باید هرروز و هر ساعت به خودم یادآوری کنم که تو حرف کسی نپرم و مخصوصا در مورد همسرم اجازه بدم کامل حرفاشو بزنه و گارد نگیرم و نخوام قانعش کنم.خدایا کمک کن موفق بشم.

برای تولدم یه تیشرت،یه النگو،دو دست لیوان و یه میوه خوری و هفتصد تومن پول کادو گرفتم😍میخوام یه میز تاشو بخرم و از حالت درازکش درس خوندن به حالت نشسته درس خوندن رو بیارم.امیدوارم این تغییر کمک کنه به کیفیت و کمیت درس خوندنم.

5

رفتم مشاوره و جوری برگشتم که انگار یکی شدیدترین توهینا رو بهم کرده.قرار نبود مشاور ازم تعریف کنه و حقو به من بده چند جلسه قبلی هم اینطور نبود ولی اینکه کل اعتقادات و عقاید دینی منو زیر سوال برد حالمو بد کرده.به من گفت برو درباره پیدایش جهان مطالعه کن.سوره احزاب رو با معنیش بخون.فلان رساله رو بخون.آیا تمام اینها میتونه وجود خدا رو نقض کنه؟مشاور وجود خدا رو نقض نکرد اما گفت نظارتی بر اعمال ما وجود نداره.دین و کل مقدساتی که بهش معتقد بودم رو تو دو ساعت میخواس نابود کنه و من فقط گوش میدادم.نمیگم باور کردم.نه...من قبلا هم به مشاور مراجعه کرده بودم ولی فکر میکردم این یکی با بقیه فرق داره.فکر میکنم این برخلاف بقیه با عقاید دینی من کاری نداره.مثل مشاور اولم که گفت برای جذب پسرا باید فلان جور ب خودت برسی درحالیکه من رفته بودم مشاوره تحصیلی بگیرم.یا مشاور دومم که گفت هرچقدر میخوای گناه کن چون گناه اصلا وجود نداره و اینم دقیقا همین حرفو زد.هم من و هم میم اعتقاداتی داریم که به گمان خودم تو اعتقادات شبیه همیم هرچند تو رفتار تفاوت هایی داشته باشیم اما این مشاور انگار گفت ک باید تو اعتقاداتمون تجدید نظر کنیم.عجب حس بدی بهم دست داده امروز...

من تو عشق میم شک ندارم ولی مشاور حرفایی زد ک شک کنم بهش.اینکه بهم میگه آرایش کن به معنی این نیس که منو دوس نداره.ای خدا این دیگه چی بود.رفتم حالم بهتر شه بدتر شد

3

بعضی وقتا به طور اتفاقی یه چیزی میبینم که فکر میکنم خدا مستقیما واس من فرستاده و خدا اونو سر راهم قرار داده.امروز تو یکی از پیجایی که فالو میکنم تبلیغ پیج یه خانم دکتر روانشناسی رو دیدم و برخلاف همیشه که از کنار تبلیغات میگذرم پیجش رو فالو کردم و تو استوریش لایو چند هفته قبل رو گذاشته بود که حدود یک ساعت بود.خیلی نکات خوبی ازش یاد گرفتم.خیلی ذوق کردم که انقدر مطالب خوب و قشنگ به طور رایگان با اینستاگرام میتونیم پیدا کنیم و میتونم در کنار رفتن به مشاوره و صرف هزینه از این آموزش های رایگان هم استفاده کنم.اسم خانم دکتر مریم آقایی هس و پست راجع به این بود که چطور کینه و بدی ها رو از خودمون دور کنیم.تمریناتی داشت که حتما میخوام انجامشون بدم شاید خیلی طول بکشه ولی ارزشش رو داره چون خیلی چیزا از ناخودآگاه آدم واسش آشکار میشه و یه نوع روانکاوی عالیه.

تمریناتش رو مینویسم تا هم شما استفاده کنید و هم همیشه برام بمونه.

میگه آدما ناراحتیاشون مثلثیه از سه تا ضلع:ناراحتیم از خودمون،ناراحتیم از آدمای دیگه،ناراحتیم از خدا و جهان هستی

ناراحتی های خودتون رو از هر کدوم از این سه مورد رو برگه بنویسید مثلا من از تنبلی خودم ناراحتم،من از ایراد گرفتن مادرم از من ناراحتم،من از جهان و بی عدالتی ناراحتم

بعد بنویسید تو اون موقعیت ناراحت کننده چه اتفاقی براتون میفته مثلا وقتی مادر ازم ایراد میگیره احساس پوچی و بی ارزشی بهم دست میده.

بعد بیاید زندگی کسی ک باعث ناراحتیتون شده رو حدس بزنید.اگر میدونید که به خودتون یاداوری کنید و اگر نمیدونید حدس بزنید.مادرم کودکی سختی داشته،مادرش ایراداشو بهش نگفته،آسیب های زیادی دیده،پدرم همش از مادرم ایراد گرفته و و و بعد فکر کردن به زندگی هرکس متوجه میشی که رفتاری که در برابر تو دارن از نقص ها و کمبودهای خودشون ناشی میشه.

مورد بعدی اینکه میگه انسانها رو جدی نگیرید.شما تو جهان خودتون زندگی میکنید و اونا مطابق جهان خودشون با شما رفتار میکنن.بدرفتاری دیگران با شما نباید شما رو به هم بریزه.چون اونا تحت تاثیر سختی های خودشون واکنش نشون دادن.

مورد بعدی اینکه انقدر خودتون رو به خاطر اشتباهات گذشته سرزنش نکنید.همونطور که دانش آموز کلاس اول قادر به نوشتن تمام کلمات نیست و به مرور یاد میگیره،انسان هم رفته رفته مهارت پیدا میکنه اگر سال قبل در رابطه ای شکست خوردی یعنی اون موقع سواد لازم رو برای ایجاد و حفظ یه رابطه موفق نداشتی و این نباید باعث سرزنش کردن خودت بشه.

این ظرف پر از سم کینه و نفرت رو اگه با خودت حمل کنی اول از همه خودت رو از پادرمیاره.بخاطر خودت از خودت و دیگران بگذر.ببخش و تو جهان خودت زندگی کن.

اگر لازمه بخاطر رفتار اشتباه خودت یا دیگران حکم صادر کن.چون تو یه رابطه اشتباه بودی خودتو یکسال از رابطه محروم کن اما اما ...بعدش برگرد به زندگی و دیگه به طور کامل قضیه رو کنار بگذار.و دیگه بخاطرش خودتو سرزنش نکن.

2

پریشب به میم گفتم لطفا برای یه بارم که شده به این حرفم گوش کن و نقاط مثبت و منفی من رو بنویس.اگر خانوادت به چیزی حساسن و من باید بیشتر رعایت کنم بنویس و منم همین کارو کردم.ایرادای دوتامونو نوشتم،نقاط مثبت میم رو نوشتم.چیزایی که مامان و بابام بهش حساسن رو نوشتم.یه روز کامل طول کشید و دیشب تو واتساپ واس هم فرستادیم.

امروز آبجی کشیکه و میخوام حرفایی که قراره به مشاور بگم رو یادداشت کنم تا فردا یادم نره.مهمترین چیزی که باید بگم اینه که میم با اینکه الان به من گفته تو انتخاب پوششت آزادی اما میخوام بدونم چه دلایلی میتونه داشته باشه که قبلا انقدر اصرار میکرد حتما بیرون از خونه آرایش داشته باشم بااینکه داخل خونه زیاد براش مهم نبود.نمیخوام الکی خودمو نگران کنم ولی فکر میکنم این مشکل باید به کمک مشاور حل بشه.نامزدیمون طولانی شده اما فکر میکنم این حکمت خداست که قبل رفتن زیر یه سقف مشکلاتمونو حل کنیم.

امروز باید واس یه سوال شرعی ک دارم جواب پیدا کنم.فردا باید میم یا بابا برن و کارای بیمه مسئولیتم رو انجام بدن.پس فردا میرم شهر خودمون و دوشنبه اولین کشیکمه.

امروز میخوام یه پست تو پیج پزشکیم بذارم.نیم ساعت ورزش کنم.درسایی از زبان رو که انباشته شده بخونم و بربادرفته رو که دوهفته اس کنار گذاشتم بخونم و تمومش کنم.

خیلی وقته که صبحانه خوردن رو کنار گذاشته بودم.بخاطر تنبلی یا دیر بیدار شدن.ولی امروز بااینکه خیلی دیر بیدار شدم ولی گفتم حتما باید صبحانه بخورم‌ و خوردم.

تهران که رفته بودیم مبلمان و سرویس خوابم رو خریدم.تا یک ماه ارسالش میکنن.روتختی خریدم که فروشنده نامرد گرون داده و اندازش خیلی کوچیکه و وقتی آوردیم خونه امتحان کردیم و بردیم و گفتیم کوچیکه قبول نکرد پس بگیره.کرونا رو بهونه کرد درحالیکه مشکلش کرونا نبود چون میگفت اینو پس میگیرم و از اون یکیا میدم.سر همین قضیه روتختی یه مسئله ای بوجود اومد که باعث دلخوری من و خواهرام از میم شد.همین اتفاق باعث شد نگران ادامه زندگیم باشم و با دقت بیشتری میم و رفتاراشو بررسی و انتقاد کنم.

خدایا کمکم کن

دوشنبه با میم رفتیم مشاوره.مثل دفعه های قبل حرفای مشاورو مینویسم.

مشاور برای دفعه بعد تمرین گفت.میم گفت که من فک میکنم در مورد عمل به توصیه های مشاور موفق نیستم در حالیکه شاید هشتاد درصد موفق عمل کردم و بیست درصد رو نتونستم و بخاطر بیست درصد خودمو سرزنش میکنم.مشاورم بهم گفت باید برای غلبه بر ناامیدی تموم موقعیتهایی رو که نیاز هست از یه تکنیکی استفاده کنم تا اون موقعیت ب بهترین شکل رد بشه تو یه دفتر یادداشت کنم و هرکدوم رو موفق عمل کردم علامت بزنم تا بتونم تحلیل بهتری نسبت به رفتارم داشته باشم.

میم به مشاور گفت،موضوعاتی ک قبلا حل کردیم و مجددا یاد من میفتن و بازم در موردشون بحث میکنیم رو چیکار کنیم و مشاور گفت بنویسیم تو دفترمون که در مورد فلان موضوع در تاریخ فلان صحبت شد و حل شد و هردو زیرش رو امضا کنیم،اینجوری کسی اگه مجددا سر مسائل حل شده قبلی دعوا راه انداخت خودش زیرسوال میره.

توصیه سوم راجع به نقش والد و فرزند و بالغ بود که باید تو موقعیتهای مختلف هرکدوم از این نقشا رو بطور مناسب استفاده کنیم.

امروز میم میاد تا بعد از حدود سه هفته بریم مشاوره.چون کرونا گرفته بود اینقد به تاخیر افتاد.نمیدونم دقیقا چه حرفایی رو امروز به مشاورم بگم مخصوصا که باهم میریم.وضعم تو این مدت از یه ابعادی رضایت بخش و یه قسمتهاییش بدون تغییر بود.من دلم میخواد رشد کنم و خودمو توسعه بدم.یه استوری انگیزشی تو اینستا گذاشتم.میخوام ورزش بکنم و زبان بخونم و ناهار بپزم تا وقتی میم میرسه.اینا مهمترین کاراییه که قبل رسیدنش باید انجام بدم.اگه بعدناهار بخوابه میتونم کتاب بخونم و سخنرانی گوش بدم.

من مطمئنم که مشکلات رفتاری و شخصیتیم به مرور زمان حل خواهد شد.از دیروز تصمیم گرفتم هرروز حداقل ده دقیقه مراقبه کنم و دربالاترین سطح انرژی خودم باشم.

 

خدا رو شکر که امروز پر از حس مثبتم ولی دیروز اینطور نبودم.رفتم پیش مشاور و حرفاشو بازم مینویسم و البته قبلیا رو هم باید مرور کنم.

گفتم که دوجلسه اول خیلی خوب شده بودم و مجددا یه هفته اس که دارم از مسیر خودسازی منحرف میشم، گفت تو تا الان همش درس خوندی و مهارت زندگی با همسرت و کلا مهارتهای زندگیت نسبت به هم سن و سالات ک به اندازه تو درگیر درس نبودن کمتره.گفت این طبیعیه و نباید خودتو سرزنش کنی.گفت همونطور که برای یادگیری مهارتی مثل شنا حتی بصورت ابتدایی و مقدماتی چندماه زمان لازم هس برای مهارت زندگی فقط یه بخشش رو بخوای یاد بگیری کلی زمان میخواد و اصلا دلسرد نشو.گفت همین که نامزدت پا به پای تو اومده مشاوه نشونه ی خوبیه.بعضیا هستن حتی این چیزا رو چرت و پرت میدونن و نه تنها خودشون همکاری نمیکنن بلکه نمیذارن خانوم هم بره.

گفت از قانون ۵ثانیه استفاده کن( کلیپشو همین چندروز پیش دیدم )گفت تنفستو کنترل کن سعی کن از قسمت ناخوداگاه و قسمتهای عادتهای مغزت بیرون بیای و تو پنج ثانیه با کنترل تنفست و شل کردن عضلاتت قسمت منطق مغزتو فعال کنی و عکس العمل مناسب رو نشون بدی.

گفت باید هرچقدرم زمین خوردی بلند شی و تلاش کنی.زندگی کردن آسون نیس و خوب زندگی کردن سختتره به خصوص با خانواده و محیطی که تو توش بزرگ شدی و باتاثیرپذیری از اونها شکل گرفتی.بااینکه سخته اما قطعا میتونی با مداومت به نتیجه برسی.

گفت از قانون ساندویچ استفاده کن.وقتی به همسرت میخوای چیز بدی رو که ازش حس خوبی نمیگیره  بگی یا مثلا یه انتقاد اول ازش تعریف کن وسطش حرف اصلیتو بگو و مجددا آخرش با تعریف و تمجید و تشکر و این چیزا تمومش کن که حس بدی نگیره و بتونه اون انتقاد رو بپذیره.

گفت به ذهنت کلک بزن.با آروم کردن تنفس ببین تو قانون abc کدوم b میتونه بهترین حس رو بهت بده یا بهتره بگم کدوم b منطقی تره و بیشتر با عقل جوردرمیاد...با اون b میتونی c رو تغییر بدی.

اعتراف کردم که اینو خوب رعایت نمیکردم و ازم خواست این بار بیشتر تمرین کنم.

خدای خوب و مهربونم،عزیزترینم کمکم کن.

 

باید اعتراف کنم که هنوز با قله خیلی فاصله دارم بهتره بگم از چاه عمیق دراومدم ولی هنوز تو سطح زمینم و نگاهم به کوهیه که خیلی سخته رسیدن به قله اش.

میم همیشه بهم میگه تو از قضایای جزئی نتایج کلی میگیری.یعنی من یه چیز کوچیکو تعمیم میدم به کل زندگیم.چند ماه پیش حتی سر پیش پاافتاده ترین مسائل حس کردم میم رو دوس ندارم هرچند این حس موقتی بود اما از اینکه این حسمو به خواهرم گفتم عذاب وجدان دارم.میم اگر بفهمه دلش میشکنه.من تصور میکنم هیچ وقت میم این حرفو به زبون نیاره و حتی فکر میکنم تو دلشم از ازدواج با من پشیمون نمیشه ولی اعتراف میکنم که من زودرنجم و کسی هستم که با یه اشتباه طرف مقابلم کل دیوارو خراب میکنم ولی میم حتی یه آجرم برنمیداره و به قول خواهرام کاملا مشخصه که اون بیشتر از من عاشقه.

خدایا ممنونم که کمک کردی سریع بحثی که بینمون ایجاد شد جمع بشه.خدایا کمکم کن درست بشم.فردا میرم پیش مشاورم.میخوام تنها برم چون مشکلات من بیشتر به خودم مربوطه نه زندگیم با میم.من باید اصلاح بشم میدونم زمان بره ولی خدا رو شکر تا الان خوب پیش رفتم.

خدایا میدونم که تا تهش هوامو داری❤❤ 

دیروز با میم رفتیم مشاوره.مشاور ده دقیقه تنها با من و یک ساعت تنها با میم صحبت کرد.بعد از مشاوره رضایتو تو چشمای میم دیدم.از اینکه تابوشکنی کرده بود و چیزی رو که خیلی سخت بود براش بخاطر من قبول کرده بود احساس خوبی داشت و میگفت تا سالهای سال دوس دارم مشاوره رو ادامه بدیم چون با گذشت زمان مسائلی برامون پیش میاد که شاید الان به فکرمون نمیرسه و اگه به طور مستمر مشاوره رو ادامه بدیم برای هر مسئله ای میتونیم راه حل پیدا کنیم.خدایا شکرت که باعث شدی میم احساس خوبی نسبت به این تصمیممون داشته باشه.

 

بااینکه دیروز گفته بودم شب ساعت دوازده گوشی رو میذارم کنار و می‌خوابم اما باز نتونستم و تا ساعت دو و نیم تو اینستاگرام بودم.خداروشکر تونستم نماز صبح بیدار بشم و حتی دعای عهد خوندم و خیلی حس خوبی پیدا کردم می‌تونستم بیدار بمونم ولی باز دیدم کار زیادی برای انجام دادن ندارم و خوابیدم و متاسفانه بعد بیدار شدن تا همین الان حس و حالم خوب نیست.نمیدونم از ورزشیه که چند روزه شروع کردم یا مریض شدم و بدن درد دارم.البته بیشتر حس میکنم به ورزش مربوط میشه.چون قسمت‌هایی از بدنم که تو ورزش کشیده شده درد می‌کنه.میم زنگ زد که امروز می‌تونه بیاد مشاوره و منم برای ساعت شش وقت گرفتم.حس میکنم این یه هفته برای اینکه توصیه های مشاورمو عمل کنم کم بود چون مامان و بابامو ندیدم و میم رو یه بار دیدم و حرفای مشاور رو حضوری بهش نگفتم و با پیام بهش انتقال دادم.امیدوارم جلسه امروز به هردومون کمک کنه تا بهتر بشیم.

حس بیماری و خمودگی و کسالت داشتم ولی گفتم باید پاشم ورزش کنم و خواهرم بهم گفت مطمئنم پیشرفت میکنی و بازم مثل قبل برای من الگوی خوبی میشی.خودمم یادم رفته بود که یه زمانی الگوی خواهر کوچکترم بودم .کاش دوباره بتونم خود واقعی و قوی و سختکوشمو پیدا کنم.

زبان خوندم.کتاب خوندم.قرص کلسیم و ویتامین دی خوردم و یه شربت گیاهی برای گلودردم.امیدوارم کرونا نباشه و صرفا گلودردم بخاطر با دهن باز خوابیدن باشه😁

خدایا کمکم کن بتونم حسی که تو این یه هفته داشتم رو حفظ کنم و حس ناجور الانمو از بین ببر.

امروزم حرفایی که بین من و مشاورم رد و بدل شد البته تا جایی که قابل گفتن و نوشتن هس رو مینویسم تا هم یادم بمونه هم شاید کس دیگه ای هم بتونه از این نوشته استفاده بکنه.

اولا اینکه اصطلاحی رو به کار بردن به اسم با پنبه سر بریدن در مواقعی که با همسرم دعوام میشه و مطمئنم حق با منه و اجازه گفتگو و رفع مشکل رو به من نمیده و حرف خودشو میزنه از این روش استفاده کنم.این اتفاق تا به حال نیفتاده ولی اگر افتاد باید استفاده کنم.اینکه ما موظفیم در برابر همسر تمام وظایفمون رو با احترام کامل انجام بدیم،برای خودمون حالمون خوب باشه و بخندیم اما صمیمیت بینمون با همسرمون از بین ببریم یعنی یه مدت هرچقد طول کشید باهاش صمیمی نباشیم و پر عشق نباشیم.هرچند احترام و عمل به وظایف باشه و حالمون در برخورد با دیگران خوب باشه و خندمون برای فیلم و جک و این حرفا باشه اما عشق و صمیمیت رو با همسر کمرنگ کنیم تا خودش درخواست گفتگو کنه تا مشکلمون حل بشه.گفت موقع بحث نه دعوا راه بنداز،نه قهر کن و نه سکوت و نه منت کشی بیخود.بلکه با پنبه سر ببر.

مورد بعدی قانون ABC بود ک a اتفاق ثابت و یکسانی هس که رخ میده و b باور ما و افکار ما بعد اون اتفاق که متغیره و c احساس بعد از اون باور که بستگی ب b داره.گفت فرضا خواهرشوهر حرف بدی زده این a هس ک تغییر نمیشه داد اگه b رو به جای افکار بد با افکار خوب جایگزین کنی نتیجش خواهد شد احساس خوب یا خنثی به جای احساس حرص و خودخوری و ناراحتی.

مورد سوم اینکه در مورد پریود و مسائلی ک میم به علت پزشک نبودن ازش اطلاعات ناقصی داره مثل واکنش های دفاعی رو کامل براش تشریح کنم تا سر این چیزا بحث پیش نیاد و دلخور نشیم.

و اینم گفت ک باید هردوتون ایراداتونو بپذیرین اینطور نباشه یکطرفه برای رفع ایرادا قدم بردارین.گفت تو هیچ رابطه ای ایراد از یک طرف نیس.پس هردوتون برای رسیدن ب تکامل رابطتتون و بهتر و کامل شدن خودتون باید نهایت تلاشتونو بکنید.

گفت بهترین رفتار در برخورد با هر اتفاقی اینه ک فکر کنیم که چه ژنتیک و محیطی باعث شده فرضا مادر من تو اون لحظه اون رفتارو نشون بده و اگه ب این باور برسیم ک خب رفتار بهتری با توجه ب زجرایی ک کشیده ازش انتظار نمیره احساس بدی بدنبالش نخواهیم داشت و رفتار خوبی از خودمون نشون میدیم.و اینم گفت که با مادر و پدرت طوری رفتار کن ک شاید فرصت جبران نباشه.

دیروز رفتم مشاوره و با خودم گفتم حتما این روند رو به طور هفتگی ادامه میدم می‌خوام بخشهای مهم حرفاشو بنویسم تا یادم بمونه و بهش عمل کنم 

باید سعی کنیم هردومون به حقوق و وظایفمون آگاه باشیم اگه بخوایم صرفا بخاطر حق یا وظیفه کاری رو انجام بدیم به خوشبختی نمی‌رسیم اما با آگاه شدن از حقوق خودمون و شریک زندگیمون قبل از رفتن زیر یه سقف میتونیم خیلی مسائل رو برای خودمون حل کنیم.این حق همسره که از شریک زندگیش بخواد رازهای زندگیشو حفظ کنه.شاید اینو اگه از قبل میدونستم و تحت تاثیر حرفای اطرافیان یا لجبازی سفره دلمو پیش کسی باز نمی‌کردم الان حس و حال بهتری داشتم هرچند جلوی ضررو هروقت بگیریم منفعته.

نکته دوم کنترل عصبانیت و پرخاشگریمه.باید با کنترل تنفسم سعی کنم از اون هیجانی که گاها بهم دست میده گذر کنم و بتونم منطقی فکر کنم و در لحظه تصمیم نگیرم و شاید اینجوری جلوی خیلی از پرخاشگریام گرفته بشه و بعبارتی کظم غیظ کنم.

توصیه سوم مشاورم این بود که باتوجه به سوادم و شانی که برای خودم قائلم به این باور برسم که به خاطر اینکه تو این خانواده به دنیا اومدم و ژن و محیط زندگی باعث ایجاد این شخصیت در من شده نمیتونم تسلیم شخصیت فعلیم شم و این اصلا قابل توجیه نیست که تلاشی برای تغییر نکنم.من یه انسان بالغم هم از لحاظ جسمی و هم روانی.من یه انسان باسوادم.من تو اجتماع هستم من اهل مطالعه هستم پس قطعا همه اینها می‌تونه کمکم کنه که تغییر کنم و روز به روز بهتر شم.من نباید تسلیم شخصیتی بشم که بخاطر ژنتیکم،تربیت نادرست،محیط اشتباه،دوستای اشتباه و حتی تصمیمای اشتباه خودم تا الان بوجود اومده من باید خودمو بکوبم و از نو بسازم.آدمی که همیشه آرزوشو داشتم باشم پر از حسای خوب و مثبت.