سلام

دوستای عزیزم چقد حرفاتون دلنشین بود و چقدر بعد از هر کامنتتون کلی انرژی ب سمتم سرازیر میشه هر کامنتی ک ازتون میاد یا یه منبع انرژیه برام یا یه نکته ای توش هس که باید یادش بگیرم.

تو یوتیوب در مورد ضعفام سرچ کردم و چنتا کلیپ خوب از چند روانشناس و پزشک دیدم و خلاصه برداری کردم.هفته پیش با یه مشاور روانشناس صحبت کردم که تلفنی بهم مشاوره بده و قیمتش شد دویست و پنجاه.به هرحال وقت میذاره و این هزینه شاید زیاد نباشه ولی تو این اوضاع مالی من که کلی قسط داریم و هر ماه کلی خرج داروهام و کتابا و پشتیبانم میکنم فک میکنم میتونم همون نکاتی رو که قراره از مشاور یاد بگیرم از یوتیوب یاد بگیرم و حتی چندین و چند بار یه نکته آموزشی رو مرور کنم. 

قبلنا این کارا رو دوس داشتم روزانه واسش زمان بذارم اما الان فک میکنم با توجه به اینکه هر نکته ای که یاد میگیرم باید یه زمانی برا تمریناتش در نظر بگیرم بهتره هفته ای یک روز رو به این کار اختصاص بدم.دفتر و خودکارمو آماده میکنم و هفته ای حداقل یک الی دوساعت در مورد ضعفام و مهارت های زندگی،عزت نفس،زنانگی،مدیتیشن و این مسائل سرچ میکنم و یادداشت برداری میکنم و در طول هفته سعی میکنم به تمرینات عمل کنم.تمرین مهم این هفته گوش شنوای خوب بودنه.باید هرروز و هر ساعت به خودم یادآوری کنم که تو حرف کسی نپرم و مخصوصا در مورد همسرم اجازه بدم کامل حرفاشو بزنه و گارد نگیرم و نخوام قانعش کنم.خدایا کمک کن موفق بشم.

برای تولدم یه تیشرت،یه النگو،دو دست لیوان و یه میوه خوری و هفتصد تومن پول کادو گرفتم😍میخوام یه میز تاشو بخرم و از حالت درازکش درس خوندن به حالت نشسته درس خوندن رو بیارم.امیدوارم این تغییر کمک کنه به کیفیت و کمیت درس خوندنم.

52

یک سال از تولد وبلاگم گذشت.همین چند روز پیش.نمیگم تغییر نکردم.تغییر کردم شاید یکی از مهمترین مشکلاتم حداقل تو ذهنم حل شد و فهمیدم میتونم بهش غلبه کنم و برای مدت زمان طولانی تونستم خودمو ازش در امان نگه دارم.این یک سال کارای ریز و کوچیکی واسه خودم کردم.یکی از اونا تلاشم برای یادگیری چیزای جدیده.مهارتای جدیدی که حداقل انگیزه یادگرفتنش در من بوجود اومد.آشپزی،سیاه قلم و رقص.چیزی که همیشه از خودم دور میدیدمش.کلی مطلب علمی تو پیج اینستام گذاشتم که حتی اگه یک نفر استفاده کنه حس مفید بودن میکنم.از سال قبل تا الان یکبار تو آزمون دستیاری شرکت کردم و یکبارش بیهوده ثبت نام کردم و شرکت نکردم.متوجه شدم مرور مطالب خیلی مهمه و مرور نکردن با نخوندن تو همچین آزمونی هیچ تفاوتی نداره.تو این یک سال درسمو تموم کردم و دفاع کردم.براش استرس داشتم،براش زحمت کشیدم و حتی پول خرج کردم و درنهایت فهمیدم بدون استرس هم کارها پیش میرفت و وقتی تموم آدمای قبلی تو این مسیر تونستن این مرحله رو رد کنن منم میتونستم و استرس بیهوده بود.

بعنوان پزشک عمومی کارم رو شروع کردم.روز اول حتی از بیمار فشارخونی هم ترسیدم و دست و پامو گم کردم. گاهی جلوی خود بیمار دارویی رو چک کردم گاهی حس کردم پرستارا بیشتر از من میدونن و گاهی با بیمارا دعوا کردم،یه روزایی لبخند رضایت بیمار رو دیدم و بعضی وقتا خشم بیمار از اینکه داروی موردنظرش رو ننوشتم و تو این مدت فهمیدم آرامشم مهمترین اصل موفقیتم خواهد بود.باید پزشک بااخلاقی باشم.باید با زبون خوش باهاشون صحبت کنم.نباید استرس داشته باشم چون به بیمار هم منتقل میشه.فهمیدم در حد پزشک بهداشت میتونم کارا رو انجام بدم و با توکل به خدا این مرحله هم خواهد گذشت.فهمیدم متخصص شدن از واجباته و حتی کسی که ازش بد میگه بازم خودش به فکرش هست.

تو این یک سال کارایی یادگرفتم که قبلا بلد نبودم.ترفندهایی از مشاورا و روانشناسا یاد گرفتم (هرچند به خیلیاش عمل نکردم).تو بعضی مسائل مشکلاتم رو ریشه یابی کردم.کلی کلیپ کلی کتاب کلی مراقبه یادگرفتم.

مهمتر از همه با همسرم زندگی مشترکم رو شروع کردم.فهمیدم عشق کافی نیس و فهمیدم نباید توهم داشته باشم که چون عاشق هم بودیم پس زندگیمون قراره رویایی باشه فهمیدم زندگی رویایی ساختنیه و اینم فهمیدم که خودم نقش پررنگتری تو ساختن زندگی خوب دارم.اختلاف نظرها همیشه هست همونطور که با مادرم با خواهرام با پدرم و با صمیمی ترین دوستام اختلاف نظر داشتم قطعا تا آخر عمر با همسرم هم اختلاف عقیده و سلیقه خواهم داشت باید پیش بینی کنم و خودم رو قوی بار بیارم.

خدایا شکرت♥️

التماس دعا

43

اردیبهشت تموم شد.من نشستم و بررسیش کردم.اردیبهشت با تموم قشنگیاش بیشتر واسم ناراحتی و غم و ناامیدی داشت امسال.من دوساله بیشتر از همیشه عاشق اردیبهشتم چون میم اردیبهشت اومد خواستگاریم و بعد هفت سال که تصور میکردم عاشقمه تصورم به یقین تبدیل شد.ما خیلی زود جواب مثبت دادیم و بیست و شش اردیبهشت نامزد شدیم.سالگرد عقدمون هفده خرداده.

امسال ولی یه جوری بود.هشتگ من یه رزیدنتم و ناامیدی از خوندن مطالبی در این خصوص و درس نخوندنام و عدم موفقیت تو چالش ماهانه شاد بودن.ولی من این ماه تلاش های هرچند کوچیکی داشتم.سه تا کتاب ناقص خونده شده رو تموم کردم.تو منحصر به فردی،بربادرفته و بهشت فراموش شده.برنامه هامو دقیقتر نوشتم.تصمیم گرفتم پس انداز کردن رو به طور جدی شروع کنم.سریال دیدم و تایم بیشتری رو با خانواده گذروندم.سر کشیکا کمتر غر زدم و سعی کردم تسلیم برنامه ای که نوشتن بشم.سه چهار جای خوب و قشنگ از طبیعت روستاهای اطراف شهرمونو دیدم و سعی کردم بیشتر به صدای طبیعت گوش بدم و از قشنگیاش لذت ببرم.

در کل بررسی کردن این ماه بهم نشون داد تو هر چیزی هرچقدم تاریک میشه یه نقطه روشن پیدا کرد.نقطه ای که شاید باعث بشه آینده روشن تر بشه.

41

یه هیجانی دارم و خوابم نمیبره.بعد سحر دیروز خوابم نبرد و هفت و نیم میم اومد و برگشتیم خونه(شیفت بودم).تا ساعت یک و نیم نه خوابم میبرد نه میتونستم درس بخونم خیلی بده وقت خوابت بی نظم باشه.یک و نیم خوابم برد بیدار شدم دیدم ساعت پنج و نیمه.کتابو باز کردم بازم نتونستم بخونم.ده روزی میشه که اصلا نمیتونم درس بخونم.خیلیم گرسنه بودم.همینجوری وقت تلف کردم و بعد افطار و نماز سریال از سرنوشت رو دیدم و دوتا از کتابامو جلد کردم.دوس دارم کتاب تمیز بخونم و بعد نشستم برنامه و اهداف بلندمدت نوشتم.یعنی اهدافی برای کل طول عمرم.مثلا تربیت بچه های صالح و موفق و سالم.مثلا خیر بودن.پزشک موفقی شدن.اهداف کلی.و برای هرفصل اهداف کوتاه مدت نوشتم.مثلا اینکه سیاه قلم یا رقص بخوام یاد بگیرم باید تایم مشخص باشه.مثلا نوشتم تا پایان بهار چشم و ابرو رو یاد میگیرم.یا جلسه اول رقص رو مسلط میشم.اینجوری در راستای هر هدف بزرگم یه هدف کوتاه تا پایان خرداد نوشتم(نخواستم با نود روزه کردنش تاریخا قاطی بشه و واس همین این بارو چهل و سه روزه نوشتم).یا مثلا نوشتم تا پایان خرداد هشتاد رکعت نمازقضا و هشت روزه قضا میگیرم.یا اینکه چقدر صدقه برای اخرت خودم و چقدر صدقه صرفا جهت رد مظالم میدم.(یعنی عوض کسایی که حقی بر گردنم دارن و ببشترشونو فراموش کردم)

ریز به ریز همه چیو نوشتم.اینکه چنتا کتاب غیردرسی بخونم.چقدر پس انداز کنم.چنتا قرص کلسیم تا آخر خرداد بخورم😊از نوشتن برنامه به این شکل راضی بودم ان شالله عملشم همینقدر لذت بخش باشه🥰

 

سرویس چوبم رو بار زدن اگه خدا بخواد فردا میرسه.

دوازده روز از پروژه شاد بودنم مونده.اوایل بهتر عمل میکردم ان شالله از فردا مجددا ادامه مسیرو میرم.

یه کارایی هم تصمیم گرفتم نکنم مثلا چهار پنج تا دفتر دارم که هربار به یه عنوان خواستم استفاده کنم و رهاش کردم مثلا دفتریادداشت روزانه،دفتری که همینطوری هربرنامه ای باشه مینوشتم دفتری بعنوان بولت ژورنال رنگی رنگی،دفتربرنامه ریزی روزانه که از سایت رویال مایند دانلودش کرده بودم و ... که هرکدوم نصفش استفاده شده و همینجور رها شده.قول دادم دفتر دیگه نخرم و همونا رو کامل استفاده کنم بعد برم سراغ دفتر دیگه.و هیچ اپلیکیشنی رو بیخود سرچ نکنم برای کارام.همینا که الان دارم کامل و خوبن.مهم خودمم نه نوع اپلیکیشن یا دفتر یا پیجایی که فالو میکنم.هزارتا پیج روانشناسی فالو میکنم که چی بشه.دوتا درست حسابیشو نگه میدارم بقیه آنفالو.یا مثلا وقتی برای زبان برنامه ای ندارم الکی فکرمو درگیرش نکنم بهتره.حالا تخصص قبول شم.فعلا نه سفر خارجه درپیش دارم نه مهاجرت میخوام بکنم در حد رشته خودمم زبانم متوسطه. 

چقدر حرف زدم

خدای مهربونم تنهام نذار.

40

قبلنا به یه سایتی سرمیزدم اسمش داداش رضا بود.توبه کرده بود و قبلش نماز خوندن بلد نبود یا مثلا تو زندگی پس از زندگی خانمه میگفت بلد نبوده نماز بخونه و حدودا سی ساله بوده که یاد میگیره.یا یادمه تو خوابگاه که بودیم پنجشنبه ها میبردنمون دعای کمیل،یه بار یکی از همکلاسیام وضو که میگرفت اول دست چپشو شست و بعد راستو و من نتونستم بگم.تعجب میکردم که چرا بلد نیستن.تو جایی که تو همه مدرسه ها حداقل یه بار وضو و نماز آموزش داده شده چرا نباید بلد باشی تا اینکه دقت کردم دیدم اکثرمون و از جمله خودم هرروز کارایی رو تکرار میکنیم که میدونیم اشتباهه یا کلی کار هس که میتونیم انجام بدیم و نمیدیم یا تا به حال تجربه انجامش رو نداشتیم.یادمه قبلنا تو تلویزیون دعای سحر رو که میخوند حال و هوای بهتری داشتم،سالهاست اون حال به سراغم نیومده بود هشت نه سالیه که ماه رمضونا هم مثل سایر زمانها اون قشنگیش رو تو چشمم از دست داده بود ولی فاصله بین خوردن سحری و اذان امروز رو گذاشتم برای خوندن دعای سحر و حالم خوب شد.این اولین بار بود که خودم دعای سحر رو خوندم.

بچه که بودم بعد هر نماز مینشستم سر سجاده،حداقل روزی یه بار.شروع میکردم به دعا برای عموی خودم و پسرعمه بابام که شهیدن.برای اموات.برای شفای بیمارا،برای کسایی که بچه دار نمیشن،برای مامان باباهایی که دعوا میکنن،برای سلامتی همه،برای خوشبختی آدما،برای ازدواج مجردا،برای خونه دار شدن آدما،برای رفع مشکل بدهکارا،برای فقرا،برای بیکارا،و و و ...و این روزا بعد مدتهاست که دارم به زبون خودم دعا میکنم برای همه.خیلی وقت بود دعاهام موقع مشکلات خودم بود.موقع امتحانام یا یه مسئله اختصاصی که برای خودم پیش میومد.قبلش یادم نیس ولی از سال نود و دو به این ور شبهای قدرم به بطالت میگذره شاید واس همینه که گیر افتاده تو زندگیم که در عین اینکه دیگران آرزوی زندگی منو دارن خودم از خودم رضایت ندارم.شاید علت تموم ناراحتیام اینه که تقدیر خوب نخواستم.خوب و به موقع توبه نکردم.شبای قدر رو از دست دادم.امسالم مثل چندسال گذشته نتونستم نهایت استفاده رو ببرم.یه شبش که جای شلوغی کشیک بودم.یه شبش که به بحث با میم سپری شد و یه شب بیشتر به حرف زدن با میم.شاید فقط همون یکبار جوشن کبیر خوندنم با دعاهایی که به زبون خودم برای خودم و همه کسایی که میشناختم کردم تنها توشه من از شبای قدر امسال بود.اسم تک تکتون رو آوردم  با اشاره به اسمی که شمارو باهاش میشناسم. امیدوارم دعاهای همتون قبول شده باشه.

تیکه های کتاب رو که رها تو کانالش میذاره دوس دارم.از همین جا تشکر میکنم ازت🌺در مورد کمال گرایی نوشته بود.که برای شاد بودن یه کف و یه سقفی هس.اگر کف رو داری باید شاد باشی.من کف رو دارم و باید شاد باشم.زندگی من تو حدفاصل بین کف و سقف شادی قرار گرفته.هرچند تو کارم عالی نباشم ولی حداقل یه کار و منبع درآمدی هس.هرچند ورزشکار و پرانرژی نباشم ولی حداقل سالمم.اینکه من احساس خوشبختی نکنم خنده داره مثلا همه خندشون میگیره اگه دلیل خوشبخت نبودن کسی این باشه که بگه من نمیتونم کتاب زیاد بخونم پس بدبختم یا من چون نمیتونم هرروز ورزش کنم بدبختم و شاد نیستم.این افکارو دور بریز و کمال گراییت رو درمان کن.

چنتا کتاب رو به صورت موازی میخونم‌.تو کتابراه.و کتابی که میم برام خریده بود.شفای درون‌.حرفا قشنگن به شرطی که عمل کنم.

امروز عصر و شب شیفتم.خدایا شیفت خوبی باشه و خوب و موثر عمل کنم خدای مهربونم تنهامون نذار❤️

39

تا میام یه کار مهم انجام بدم از کارای دیگم می مونم.نمیشه گفت چون تو این برهه زمانی درس و کار برام ضروری تره پس حق دارم بیخیال مطالعه غیردرسی یا ورزش بشم.نمیشه که یه کار خوب رو جایگزین کارای خوب دیگم بکنم و از طرفی کارای بدم سرجاش بمونه.من قراره قوی بشم من قراره شاد باشم من قراره سالم باشم همیشه و همیشه پرانرژی باشم.اینکه تا الان نبودم یا نیستم یا نصفه و نیمه بودم نمیتونه باعث بشه باقی راهم کم بیارم.اصلا آدم با امید و انگیزه زنده اس.روزی که امیدم رو از دست بدم با مرده ها چه فرقی خواهم داشت؟میخوام بشینم حرفای مشاور رو مجددا بخونم.دعای بیست و چهار صحیفه سجادیه تلنگر بود برام جایی که گفت خدایا کمک کن از والدینم جوری بترسم که انگار پادشاهی ستمکار هستن...چقد بیراهه رفتم این سالها.چقد بعضی بی اعتقادی ها باعث شد به خاطر دل خودم،نفس خودم باهاشون بد حرف بزنم یا جواب بد حرف زدن غیرعمدیشون رو بد بدم.دیگه خودسرزنش کردن بسمه.باید قوی شروع کنم.

آزمون اول دور اول پروژه دستیاری دکتر راد رو شرکت کردم.دو آزمون قبلیم که شرکت کرده بودم دور بیسیک بود.آزمون اول فقط هفت درصد و آزمون دوم بیست و چهار درصد زدم و امروز سی و چهاردرصد.خیلی با قله فاصله دارم ولی با تلاش به بهترین خودم تبدیل میشم.این پیشرفت آهسته رو دوسش دارم.نور به قبرت بباره،چه خوب که با شخصیتت و پروژه ی دستیاریت آشنا شدم.روحت شاد

خواهرم و شوهرش و برادرشوهرش رفتن سراغ آقای فروشنده تخت.ناراحت شده که چرا حضوری اومدن!بعد حدود سه و نیم ماه معطل کردن الان ما میگیم تختو نخواستیم چهارتومنمونو پس بده.آقا ناراحت شده...گفته فردا میدم.خدا جونم کمک کن این بار راست بگه و بیشتر از این شرمنده مامان بابا و آبجی اینا نشم.

بعد تماس های مکرر با آتلیه های مختلف برای ساخت کلیپ فرمالیته عروسی تصمیمون این شد که شمال رو بیخیال بشیم چون گفتن احتمال اینکه تو فضای فیلمبرداری اقا باشه زیاده.کلا فیلم و کلیپ رو بیخیال شدیم و قراره بریم چهارتا استودیو و نمونه کارای عکاسیشونو ببینیم.با لباس و میکاپ و آلبوم کمتر از ده تومن میشه ان شالله.اینا رو آماده کنیم و بعد منتظر تموم شدن کرونا بمونیم.اگر بعد سالگرد مامان بزرگ و بعدش محرم و صفر کرونا تموم نشد(که تموم نمیشه به نظرم)بدون عروسی برم سر خونه زندگیم.این نامزدی طولانی اعصاب هممونو ریخته به هم.

33

یه تصمیم مهم دیگه گرفتم.اینکه هر ماه سعی کنم یه ویژگی خوب رو در خودم ایجاد کنم و هرروز اون ماه رو برای کسب اون ویژگی یا مهارت تلاش کنم و ماه بعد سراغ مورد بعدی برم.از امروز تا پایان اردیبهشت سعی میکنم شاد باشم و هرروز پنج تا عمل هرچند کوچیک برای شاد بودنم انجام بدم.لیست کارهایی که برای شادی انجام میدم تو ادامه مطلب مینویسم و انجام پنج مورد از این کارا هرروز الزامیه.

ماه های بعدی رو هم از الان مشخص کردم:

فروردین و اردیبهشت:شاد بودن و خوش بین بودن

خرداد:سالم بودن و زرنگ بودن

تیر: جذب فراوانی و نعمت و زرنگ بودن(مبارزه با اهمال کاری)

مرداد:تقویت اعتماد بنفس و مهارت های کلامی

شهریور:رازدار بودن و صبر داشتن

مهر:سحرخیز بودن و درس خون بودن 

آبان:خوش اخلاقی و خوش زبانی (لحن و حرفای خوب) 

آذر:صادق بودن و عمل به (جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت) و امیدوار بودن

دی:مودب و محترم بودن

بهمن:از خدا و مخلوقات سپاسگزار بودن 

اسفند:پاک بودن و طلب بخشش 

اینایی که نوشتم رو هرروز باید علاوه بر اینکه اقداماتی انجام بدم بلکه تو ذهنم هم جذبش کنم و تقریبا انرژی درمانی کنم و مطمئن باشم که بهشون خواهم رسید.

باید به یاد داشته باشم که همونطور که مشاور گفته بود زندگی خوب یک مهارته که نیاز به تمرین داره و نباید ناامید بشم.

ادامه نوشته

21

من تا حالا فقط یک ماه کلاس زبان رفتم...نمیدونستم تافل و آیلتس و MHLE هرکدوم چه کاربردایی دارن و سرچ کردم و متوجه شدم.

امروز فیلم نوار قلب رو تموم کردم.واقعا لذت بخش بود.از فردا مجدد شروع میکنم و همراه خوندن نکاتش رو یادداشت میکنم به امید خدا.

فردا کشیکم(عصر وشب).تا آخر فروردین اگه هرروز ده دارو از لیست مدنظر رو مسلط شم تموم میشه.گاهی دوزاشو قاطی میکنم.

الان میخوام بخوابم و ان شالله که فردا بعد نماز بیدار می مونم.اگه خدا بخواد میتونم ریه و روماتو یا ریه و عفونی بخونم.

خدای خوبم کمکم کن.❤️

رابین شارما میگه:تعهدات پاره وقت به نتایج ناقص و نیمه کاره منجر میشود.

باید ثابت قدم بود.

18

انقد به بعضی مسائل فکر میکنم بعد یادم میره اینو تو وبلاگ نوشته  بودم یا نه.من میخوام بعضی چیزا رو یاد بگیرم و اینا رو تو تابلوی آرزوهامم نوشتم.نقاشی سیاه قلم،شنا،سه تار،زبان انگلیسی در حد عالی،زبان روسی ،فرانسه،آلمانی و کره ای😁😁😁در حد ابتدایی...و رقص(دو نوع).

از طرفی میخوام پول جمع کنم و چنتا خرید مهم دارم.یکیش تنبک برای میم،سه تار برای خودم.پول برای دوره آموزشی هرکدوم از چیزایی که میخوام یاد بگیرم.پول برای گذروندن دوره زیبایی حداقل برای تزریق ژل و فیلر و بوتاکس و... .پول برای ثبت نام آزمونهای آزمایشی و برنامه ریزی دستیاری اسفند سال بعد.

به جز زبان های خارجی(به استثنا انگلیسی) بقیه مواردی که نوشتم باید تا شهریور ۱۴۰۱ انجام بشه و یاد بگیرم و خریدامم انجام بدم.از اونجایی که هرماه فقط مقداری پول برای خودم نگه میدارم و بیشترشو به بابا میدم این خریدا احتمالا شش ماه طول بکشه.

هرماه که خوب درس بخونم میخوام به عنوان جایزه تو پایان ماه یکی از دوره های آموزشی رو بخرم و تمرین کنم.اینجوری هم از تک بعدی بودن درمیام.هم اینکه درس خوندن برام لذت بخش میشه و حس خلاقیت و مفید بودن میکنم🤩

در کتاب آشتی با خدا نوشته کسی خرش را گم کرده بود و ساعتها به دنبال خرش گشت و پیدایش کرد با دوستش میرفت که گفت بگذار داخل این کوچه بگردم ببینم خرم اینجا هست یا نه،دوستش گفت قرار بود بگردی خرت را پیدا کنی نه اینکه دنبال خر گشتن زندگی تو شود.

من تو اکثر مواقع فراموش میکنم اهدافم رو.به طور مثال وبلاگ مینویسم برای ثبت موفقیتهام،برای ترک عادتهام،برای ایجاد زندگی بهتر و مدتی بعد وبلاگ نویسی خودش به زندگی من تبدیل میشه.و مدام چکش میکنم.این بارزترین مثالش بود.

خود عزیزم باید تلاشت رو بیشتر کنی.همونطور که تو اون کلیپ دیدی قضیه از این قراره:از خدا صبر میخوای ،صبر رو دودستی بهت نمیده بلکه تو رو در موقعیتی قرار میده که صبر رو بیاموزی،از خدا شجاعت میخوای شجاعت رو مستقیما بهت نمیده بلکه در موقعیتی قرار میده که شجاع بودن رو یاد بگیری،از خدا رابطه خوب با خانوادت میخوای خدا برات فرصتی رو فراهم میکنه تا بتونی روابطت رو با خانوادت درست کنی.

چقدر امروز چیزای خوب یاد گرفتم:

کتاب صوتی ابری باشید ولی نبارید رو تموم کردم.آخرش ارزیابی از خودم انجام دادم با تستی که گفته بود.فک میکردم جزو انسانهای پرخاشگر به حساب بیام،در حالیکه جزو انسانهای نسبتا آرام بودم.فکر میکنم به قول میم من خودم رو زیادی دست کم گرفتم.یک بدبینی نسبت به خودم و اخلاقام دارم.البته من در محیط بیرون از خونه نسبتا آرام هم نه بلکه خیلی آرامم و متاسفانه کل خشم منفی و مثبتم رو با عزیزانم دارم.

امروز آبجی کشیکه.صبح که بیدار شدم رفتم دانشگاه برای جمع آوری ادامه امضاها،بخاطر کرونا همه کارمندا نیستن و مجبورم هرروز تعدادی از امضاها رو بگیرم.قبلش رفتم اداره پست و عکسایی که برای چاپ داده بودیم رو تحویل گرفتم.سراناز یه گروهی هس که همه اعضاش خانم هستن و عکسا رو چاپ میکنه و میفرسته درب منزل.دفعه قبلی که سفارش داده بودم کیفیت عکسا خیلی بهتر بود،البته عکسایی که این دفعه فرستادم با گوشی قدیمی گرفته شده بود و بعضیاش خیلی برش خورده بود و در حد عکسای سری قبل نبود ولی در کل خیلی خوبه چاپ کردن عکس.

دو قسمت از سریال ممنوعه رو دیدم.جنس عشق این دو موجود رو اصلا دوس ندارم و حرص میخورم.خیلی بنظرم بی مزه میاد.

ورزشی که ماه قبل میکردم زمان دار بود و چالش یک ماهه بود بعدش که تموم شد چند روز خودم همونا رو انجام دادم ولی چند روزه یعنی بعد دفاع تقریبا هیچ کار مفیدی انجام ندادم،نه برای جسمم و نه روحم.نه مکمل هامو درست مصرف میکنم و نه ورزش میکنم و حتی این هفته قرآن نخوندم.

یه فایل صوتی داشتم گوش میکردم در مورد سبک زندگی شاد میگه ممکنه یکی بخواد به جسمش آهن برسونه و کلی گوشت بخره و بخوره ولی بعدش چایی بخوره اون آهن گوشت جذب بدنش نشه،به همین ترتیب ممکنه یکی کلی کار برای شاد بودنش انجام بده ولی بعدش با یه کار بیاد اثرش رو خنثی کنه و به روحش اجازه شاد بودن نده و نذاره اون کارای شادی بخش جذب روحش شه و همچنان تو غم و اندوه بمونه.فکر میکنم ترک عادات بد خیلی مهمتر از ایجاد عادات خوبه و از اون بهتر اینه که عادات خوب رو جایگزین عادات بد بکنیم.یعنی مثلا یه آهنگ حال خراب کن رو هر صبح گوش میدیم همون تایم رو بذاریم برای یه آهنگ حال خوب کن...یا مثلا کلی وبگردی یا اینستاگردی بی سر و ته و بی هدف رو انجام میدیم به جاش همون تایم رو بذاریم برای پیج ها و وبلاگ های حال خوب کن یا آموزشی.خیلی مهمه از بیهودگی ها فاصله بگیرم.

شاید طبیعی باشه وقتی که من یه کلیپ انگیزشی میبینم و دو روز بعد اثرش میپره و میشم همون آدم قبل ولی باید تمرین کنم برای اینکه چیزای خوب بیشتر روم اثر بذارن و ماندگاریشون طولانی تر بشه.

من دارم وارد مراحل جدید زندگیم میشم.دارم شغلم رو به طور رسمی شروع میکنم کم کم دارم میرم با یه نفر از یه خانواده دیگه زیر یه سقف زندگی کنم.از درس و دانشگاه فاصله میگیرم و حداقل اگرم درس بخونم دیگه دانشگاه نخواهد بود و محیط آموزشیم بیمارستانه‌.من دارم همه این مراحل رو در حالی‌ شروع میکنم که تا کمتر از ده روز دیگه وارد بیست و هشتمین سال زندگیم میشم.تجربه هایی که من داشتم رو کسی نداشته و خیلی از تجربه های دیگران رو من نداشتم.ولی نمیخوام ادامه زندگیم مثل هشت سال قبل باشه.من میخوام قویتر باشم،میخوام سالمتر باشم،میخوام آرومتر و منطقی تر باشم.دانشگاه به من یاد داد گذشته ما نیست که آیندمونو میسازه،از اینجا به بعد زندگی مهمه.وقتی ترم اول تو فاز کنکورم و شاگرد اولی و نخبگی اون دوران بودم با کله زمین خوردم تا بفهمم مراحل قبل زندگیم تموم شده و باید جور دیگه ای بجنگم.جنس تلاشام فرق بکنه باید تنهایی بجنگم.الانم میدونم که هرچی که بودم تموم شده،نه بخاطر نمره های متوسط دانشگاهم غمگینم و نه بخاطر احساساتی بودن و سادگی های دانشگاه.چون دانشگاه تموم شد و الان فقط مدرکی ازش مونده و اسم خانم دکتر که باید دینم رو بهش ادا کنم.از اینجا به بعد کسی معدل دیپلممو نمیپرسه،حتی کسی معدل دانشگاهمو نمیپرسه،،از اینجا به بعد کسی با گریه های من تو اون سالن شیشه ای طبقه آخر خوابگاه کاری نداره.من میشم یه خاطره برای تمام هم دانشگاهیام و هم اتاقیای خوابگاهم.از اینجا به بعد کارم به من ارزش میده،برخوردم با بیمارام،تلاشم برای یادگیری بیشتر،فکر کردن به مشکلات بیمارم و تشخیص درست و درمان به موقع.از اینجا به بعدش من یه توانا هستم نه روسیاه و اسمایی از این قبیل که تو سایتا و وبلاگای مختلف رو خودم میذاشتم.من مطمئنم تواناییش رو دارم که از اینجا به بعد زندگیمو بهتر کنم.من میدونم همه چی دست من نیست،کرونا به من یاد داد که ممکنه برنامه هامون اونطور که دلمون میخواد جلو نره ولی من میدونم اگر برای خوب شدن تلاش کنم خدا به تلاشم برکت میده.از اینجا به بعد فقط میخوام برای نزدیک شدن به خودش تلاش کنم.

شادترین انسانها تغییر پذیرترین آنها هستند.

بعد دفاع که اومدم خونه مثل همیشه مانیک شده بودم و کسی هم نبود باهاش حرف بزنم.یعنی پشت تلفن نمیشد خودمو تخلیه کنم و خواهرمم کشیک بود و تنها بودم و هستم.گرفتم خوابیدم و الان که بیدار شدم سردرد دارم.نمره دفاعم متوسط شد یعنی جوری که از نوشته ای که داشتم و از کاری که کردم خیلی تعریف کردن اما به یه سوالشون نتونستم پاسخ بدم و همینطور احتمالا مثل همیشه تند تند گفتم و رد شدم و گفتن عجله داشتی.شاید دلیل نمره متوسطم این بود البته متوسطم نبود تقریبا خیلی خوب بود ولی عالی نبود🤔به هرحال تموم شد.از خواب که بیدار شدم دارم به این فکر میکنم که چرا بعضی کارا واسه ما جزو گناهای خط قرمز هست ولی بعضی که شاید شدت گناه بودنش کمتر از اون نیست مثل نقل و نبات شایعه و از طرفی اصلا عذاب وجدانمون در اون حد زیاد نیست و یااینکه موقع انجام که یه لحظه وجدان میخواد جلومونو بگیره میگیم حالا یه باره عیبی نداره.من به این فکر میکردم زبونم لال مگه مثلا کسی بخواد زنا کنه میتونه خودشو راحت توجیه کنه که به فرض مثال من تنهام،همسرم خوب نیس یا هرچی و بگه این بار اخره؟ ولی فرضا موقع غیبت که میرسه میگیم این بار آخره بالاخره اونی ک غیبتشو میکنم اذیتم کرده حقشه همه بدونن چیکار کرده یا چطور آدمیه!

وقتی میبینم تا خوب شدن فاصله دارم غمگین و ناامید میشم و از طرفی وقتی یاد روزی میفتم که حتی به اندازه امروز برام مهم نبود که بخوام برای خوب شدن تلاش کنم امیدوار میشم به امروزی که انقد نسبت به قبل تغییر داشتم.اینکه سعی میکنم با دیدگاه علمی و حتی مثلا گناهامو با دیدگاه روانشناسی و علمی حل کنم و بعد هر گناه استغفار کنم و از طرفی راههای انجام ندادنش رو یاد بگیرم و تمرین کنم هرچند طول بکشه تا بتونم ترک کنم بازم برام امیدبخشه.کاش این وضعیت قرمز این شهر تموم بشه و بتونم برم مشاوره.بیست روز بعد معلوم میشه دوسال بعدی رو کجا قراره طرح بگذرونم و با تمام وجود میخوام که مراکز بهداشت روستاهای اطراف شهر خودمون باشه.

خدایا شکرت میکنم بخاطر دفاعی که داشتم...بخاطر اینکه هشت سال با هر جون کندنی بود بالاخره تموم شد و بخاطر اینکه با کلی تجربه و علم قراره وارد دوره های بعدی زندگیم بشم.

خدایا منو ببخش بخاطر خوب نبودنم و بخاطر اینکه به قدر کافی تلاش کردن رو یاد نگرفتم و کمکم کن بتونم قدم های محکم و ثابت تری برای نزدیک شدن به تو و بنده ای که باید باشم بردارم♥️

دیشب که میخوابیدم با خودم گفتم کاش صبح زود بیدار بشم ولی نشد.همش خواب دفاع رو میدیدم،نمیدونم چرا انقدر استرس دارم.استادا نیومده بودن برگه هام گم شده بود.و کل خوابم همش دفاع و دوندگی برای پیدا کردن برگه هام و زنگ زدن به استادا بود.دیر بیدار شدم و تاالان تقریبا هیچ کاری انجام ندادم.یه نفر به اسم s که شمارش معلوم نیس تو تلگرام برام نوشته سلام.منم اول جواب سلام دادم گفتم شاید آشناست.بعد دیدم هنوز آنلاین نشده سلام رو پاک کردم.یوزرنیمم رو هم پاک کردم چون مشابه یوزر اینستام بود و میگم شاید نتونسته دایرکت پیام بده اینجا پیام داده و اگه آشنا بود سلام خالی نمیفرستاد‌ یا اینکه خودش رو معرفی میکرد.نمیدونم بعضی وقتا از رفتار بعضیا رنجیده میشم.مثلا یکی از فامیلای نزدیکمون که پسر جوونی هست تو اینستا گفته میتونم ازت سوال پزشکی بپرسم میخوام ببینم درسته یا نه.منم گفتم بپرس اولشم گفت ببخشیدا اینو میفرستم بعد یه عکس نامناسب فرستاده ک ببین نوشته زیرش از نظر پزشکی درسته یا نه.منم خودمو زدم ب اون راه و بطور علمی جوابش رو دادم.بعد همین آدم به قول آبجیم نماز میخونه و ادای آدم مومن ها رو درمیاره بعد میاد به یه دختر یا زن متاهل به بهانه پزشک بودن یه مسئله جنسی رو در قالب سوال پزشکی میپرسه.بعد من حتی تو بخش اورولوژی ک بودم اگه بیمار راحت بود و معذب نمیشد خودم اذیت نمیشدم که بالاخره این رشته رو انتخاب کردم ولی اینکه طرف انقدر پست باشه بیاد یه سوال جنسی بی شرمانه بپرسه واقعا حرصمو درمیاره‌.پیجم که عمومیه استوریم رو یه نفر دیده یعنی کلا استوریامو دنبال میکنه بااینکه فالورم نیست و یه اسم مستعاری داره که یه نفر که قبلا منو میخواست اون اسم مستعار رو همش رو خودش میذاشت تو کامنت گذاشتن و... .بعد من میگم این s نکنه همون باشه.بعد باتوجه به این تصورم پیامش رو پاک کردم و جوابشو ندادم.هرکی میخواد باشه.دیگه نمیخوام بخاطر اینکه شاید یکی از دستم ناراحت بشه آرامش خودمو بهم بزنم.یه نفرم بود میومد زیر پستام شعر میذاشت شعرم مثلا مرتبط با پستم.بعدم مینوشت تقدیم ب بهترین خانم دکتر دنیا.من اینو به میم گفتم بعدم به خودش پیام دادم اقای فلانی لطفا شعر ننویس برای کسی سوتفاهم پیش نیاد البته ایشون آشنا نبودن.غریبه بود و میشد اینو نوشت ولی خب ب آشنا آدم چطور بگه این حرفو نزن.اینا ذهنم رو مشغول کرده بود گفتم بنویسم یکم خالی بشم.پایان نامه هم نمیدونم استرسم در این حد طبیعیه یا نه.من کلا آدم استرسی نیستم.ولی اگه استرس داشته باشم معمولا استرسم مانع کار کردنم میشه و استرس منفیه و جنبه مثبت معمولا نداره ولی خب الان میخوام برای خودم بنویسم تو یه برگه که مثلا چیا باید در شروع بگم اخرش رو چطور تموم کنم.دو دور پایان نامه رو بخونم و سه فصلش رو تقریبا حفظ باشم که سوال پرسیدن بتونم جواب بدم و کلا سعی کنم به جای ترس داشتن پیش بینی کنم چه اتفاقاتی قراره بیفته.من یه مشکلی که دارم اینه که فقط یه بار دفاع دیدم.اونم دفاع دخترخالم تو دانشگاه دیگه.تو دانشگاه خودمون یه بارم دفاع کسی نرفتم.پارسال که به بهونه درس خوندن نمیرفتم دانشگاه‌.کلا فقط دفاع پروپوزال خودم یادمه که بالاخره خیلی آسونتر از این بود.نمیدونم چطور حالم رو خوب نگه دارم.میدونم دو روز بعد تموم میشه و نفس راحتی میکشم ولی این باعث نمیشه بتونم دو روز حالمو خوب نگه دارم.

 

میم کرونا گرفته و قطعا منم ناقل هستم.سخته تظاهر کنم حالم خوبه ،من فقط سعی میکنم حالم خوب باشه و خوش بین باشم.متخصص گفته تشخیص دکتری که بدون هیچ وسیله ای و تو خونه بیماریتو تشخیص داده خیلی خوب بوده ولی من این روزا هر شکایتی رو کرونا در نظر میگیرم.خدایا شکر که حداقل به حرفم گوش کرد و به اون متخصص مراجعه کرد و بالاخره به مرحله باور کردن بیماریش رسید وگرنه اگه دکتر دیگه اون حرفو نمی‌زد تشخیص منو می‌ذاشت به حساب بدبین بودنم.نمیدونم چی دارم میگم...بهتره از چیزای خوب حرف بزنم .

امروز هویج پلو پختم و دیروز برای میم کوکو سیب زمینی که گفته بود دوس داره.پایان نامه رو آقای میم فرستاد و مجددا دیدم بعضی ایراداتش مونده و گفتم اصلاح کنه😬ورزش کردم و فیلم فراری رو دیدم و ظرفای زیادی که از دیشب مونده بود شستم.و میشه گفت دیگه کار مهمی نکردم.

پیجی که ساختم رو خاله و مامان و عروس عمه میم استوری کردن و در عرض ده روز فالورام رسید به صد تا...البته به علت اعتماد بنفس کمم خودم تو پیج شخصیم استوری نکردم و نمی‌خوام دوستام ازش خبر دار بشن.نمیدونم کی میتونم اعتمادبه‌نفس لازم رو بدست بیارم.

خدایا کمکم کن.خدایا به همه مریضا شفای عاجل عنایت کن ...به میم هم همینطور ...

دعام کنید 

تا جایی که بتونم میخونمتون💚

دیروز پست گذاشتم ولی سریع ثبت موقتش کردم.چون پر از موج منفی بود.ولی حالا فقط این جمله رو مینویسم راجع بهش...همکلاسی خواهرم خودکشی کرده و من پر از سوال بی جوابم و پر از حس ها و انرژی های منفی و نمیدونم چطور ترسی رو که دو روزه تو وجودمه از بین ببرم.خدایا به خانوادش صبر بده و خودت ببخشش.

استاد راهنمام به سوالی که راجع به ایراد داور ازش پرسیدم جواب نمیده و هروقت میپرسم کی بیام میگه فردا و فردا باز همون حرفو تکرار میکنه.من فقط تا یک ماه دیگه فرصت دارم تو طرح ثبت نام کنم.

کسی که تو نوشتن پایان نامه کمکم کرده ایراد داور رو قبول نمیکنه و میگه ایشون سواد پژوهشی ندارن و چیزی که ما نوشتیم درسته و الان نمیدونم باز چی برام پیش بیاد.تا کی قراره این دفاع از پایان نامه عقب بیفته.

وقتی از خواهرم راهنمایی میخوام که برای اینکه داورا بفهمن عجله دارم و زود بخونن و جوابمو بدن چیکار کنم مشکلات شخصیتیمو بهم یادآوری میکنه اینکه من خجالتی ام،اینکه من آروم کارامو پیش میبرم و اینکه بیشتر این اتفاقا تقصیر خودم بوده.چون من وقتی کسی تو اتاق اساتید هس منتظر می مونم بیاد بیرون بعد برم خواهرم فکر میکنه اینا دلیل عقب افتادنم هس.

دیروز سعی میکردم به حس بدی که از خودکشی آ بهم دست داده بود رها بشم و تا شب خوب بودم ولی چنتا کار مهم دیروز موند و انجامشون ندادم.انقد تو اینستا گشتم و گشتم که بالاخره خوابم برد و نماز صبحمم قضا شد.و شبا خواب منقطع دارم و چندبار بیدار میشم و خوابام یادم نمی مونه.

چقد خوبه که اینجا رو دارم که بنویسم و این حس های مبهم و گاهی تلخ و گاهی شیرین رو به اشتراک بذارم و سبک شم.

خدای مهربونم کمکم کن پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم❤

میخوام از جام بلند شم و ادامه پروژه ی خوب شدن رو برم.من کم نمیارم من با وجود تمام سرزنش ها کم نمیارم.من با وجود تمام اتفاقاتی تلخی که تو دنیای اطرافم میفته کم نمیارم.من جسم نیستم که خسته شم من روح بزرگی هستم که با کمی استراحت انرژیمو بازیابی میکنم.من "هستم" و میتونم که خوبترین بشم.

الهی به امید تو❤

خداروشکر دو روز خوب رو پشت سر گذاشتم.چک لیست خیلی کمکم میکنه طوری که میخوام هرچه سریعتر ۱۰۰درصدش رو عملی کنم و بعد سراغ کارای اضافی برم.

محاسبه اعمال روزانه هم نصب کردم و بعضی گناها رو بهش اضافه کردم در واقع بعضی عادات بد مثل تو ذوق زدن و ترکوندن جوش و وسط حرف پریدن و ... . و هرروز محاسبه میکنم البته تازه دیروز شروع کردم.خیلی خوبه جریمه هم گذاشتم مثلا اگه به جوش میم دست بزنم به جاش ۲۰۰تا صلوات بفرستم🤣اینجوری وقتی چنتا کار خلاف انجام دادم و تعداد جریمه ها زیاد بشه و میفهمم از پسش برنمیام مجبور میشم اون عمل رو ترک کنم.مثلا دیشب و پریشب میم اینجا بود و فقط یه جا به اختلاف خوردیم و اونم سریع جمعش کردم چون فهمیدم اشتباه من بود و سریع از طریق Abc باورمو تغییر دادم و حسمم عوض شد و صبح ک میرفت چقد تشکر میکرد که وای خیلی خوب شدی و این حرفا...😍

دفتر یادداشت خوشگل و جیگر صورتی هم برای گوشی نصب کردم که شکرگزاریامو تو اون مینویسم.البته اینجا هم مینویسم گاهی ولی بیشتر اونجا میخوام بنویسم و پستای اینجا خیلی زیاد نشه.

داور سوم و دوم هم ایرادا رو گفتن و دادم آقای میم اصلاح کنه.امیدوارم دیگه ایراد جدید نگیرن و همش اصلاح بشه و بتونم دفاع کنم.

خدای مهربونم شکرت بابت همه چی❤❤❤

امروز ساعت پنج و چهارده دقیقه صبح بیدار شدم و میخواستم منتظر اذان بمونم و بعد نماز بخوابم ولی یهو تصمیم گرفتم بلند شم تا اذان یه چیزی بخورم و روزه بگیرم.نون پنیر خوردم،یه نارنگی و یه لیوان آب و چایی نخوردم چون فرصتش نبود.بعد مسواک و نماز و دعای عهد و سوره صافات برای دایی مهربونم و بعدم زبان و شکرگزاری. بعد گوشی رو گذاشته بودم ۹ زنگ بزنه برم دانشگاه ولی دیدم ساعت هفت و نیم شده گفتم بذار تغییرش بدم ۱۰ برم.بعد یه برنامه چک لیست نصب کردم و کارایی که باید امروز انجام بشه رو نوشتم و خواستم بخوابم تا ساعت ۱۰ ولی طی یه حرکت ضدتنبلی از جام بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم به سمت دانشگاه.داور گفت کارت آماده اس ولی یادم رفته و فردا بیا بگیر.خدا رو شکر که آماده اس خدای مهربونم خودت کمک کن ایراداش جزیی باشه و زود برطرف کنم و دفاع کنم.

تا ساعت ۹ برگشتم خونه و ورزشمو انجام دادم،بعد از برنامه نسخه نویسیم چنتا نسخه خوندم از بیماری های ساده و شایع شروع کردم که انگیزه خوندنش از بین نره و اونایی ک چند رور پیش خونده بودمم مرور کردم.

بعد به قول ن... جونم خوشگلاسیون ...😍 و بعد زنگ زدن به پدر شوهر و مادرشوهر عزیزم.خیلی خیلی دلم براشون تنگ شده و فک کنم سه هفته اس ندیدمشون.بعدش کتاب دزیره خوندم(دوساله شروعش کردم و نصفه ولش کرده بودم ک چندهفته پیش گفتم بذار تموم کنم حیفه😁 وقت گذاشتم قبلا)...بعدش برای پیجی که جدیدا تو اینستا باز کردم مطلب آماده کردم.و بعد وقت اذان شد و نماز اول وقت خوندم.

آبجی اومد و گفت بازم شیفت کرونا قراره بنویسن براشون و سعی کردم امید بدم بهش(مطمئن نیستم موفق شده باشم)

بعدش کتاب آشتی با خدا خوندم.

مطالب رو به صورت عکس درآوردم که فردا پستش کنم.

بعد هی تندتند چک لیستمو علامت میزدم و ذوق میکردم.

چهارتا کار مونده که اونم بعد افطار انجام میدم.

خدایا ممنون که کمکم کردی

 

 

یه قرارایی داشتم با خودم، وقتی اینجا رو ساختم ولی انگاری فراموش کردم یا شاید کند دارم در جهتش قدم برمیدارم.رو به جلو بودن خیلی مهمه.تو هرکاری.اوایل سعی در ترک عادتهای نادرست داشتم و خوبم پیش میرفتم ولی یهو بیخیال شدم و این اصلا خوب نیس.

ترک عادات نادرست و جایگزینی اونها با عادات خوب.

یک موردی که خیلی برای خودم حائز اهمیته یادکردن عزیزانی هس که از دنیا رفتن.مادربزرگام،دایی،عمو و بابابزرگ.روزی ۷ فاتحه میخونم برای شادی اموات.این باعث جلا و صفای روح خودمم میشه و از عذاب وجدان اخیرم در رابطه با فراموش کار بودن نسبت ب عزیزانم کم میکنه.

مورد دوم اینه که من حقیقتا کتاب خوندن رو از همون اول دوس داشتم و دارم و فرصت کمم یاری نکرد کتابخوان باشم یا شاید گاهی هزینه ی کتابها و گاهی غنی نبودن کتابخونه های مدرسه ودر نهایت شاید تنبلی یا تشنه مطالعه نبودن.به هرحال نشد اون طور که خودم از خودم توقع دارم کتاب بخونم ولی میخوام واقعا واقعا عزممو جزم کنم.خصوصا ک چنتا کتاب خوب دارم که هنوز نخوندم و علاوه بر خوندن حداقل در یک صفحه برداشتمو از کتاب بنویسم تا بعدا با نگاه گذرا به اون برگه یادم بیفته موضوع از چه قرار بوده.چون مدتهاست که متوجه شدم نه فیلمها و نه کتابها اون طور که قبلا تو ذهنم حک میشدن دیگه یادم نمی مونن و حتی گاهی کلیات و موضوع اصلی فیلم یا کتاب رو فراموش میکنم و این باعث میشه کتاب یا فیلم صرفا سرگرمی همون لحظه ام بشه و نتونم برای بهتر شدن یا روشنتر شدن افکارم ازش استفاده کنم.پس این موردم وارد برنامه هام میشه.

مورد سوم فیلم دیدن و فیلم خوب دیدن و البته فیلمو خوب دیدن.من یه مدت مجله آینده سازان رو تو دوران دبیرستان میخوندم.اون زمان خیلی دوسش داشتم چون معمولا در هر موردی نوشته داشت و نقد آثار سینماییش رو خیلی دوس داشتم و از اون دوران همیشه دوس داشتم فیلم ها رو با یک نگاه علمی دنبال کنم که البته نشد.ولی الان دوس دارم مثل کسایی باشم که میتونن خوبیها و بدیهای فیلمو تشخیص بدن و فقط با یک کلمه خوب یا بد فیلم رو توصیف نکنم.و یا ملاک فیلم خوب رو بازیگرانش یا سرگرم کننده بودنش ندونم.اینم حالا شاید هدف مهمی نباشه ولی خب حداقل میتونم فیلمایی رو ببینم که دیدنش توصیه میشه.

یه برنامه به اسم من برتر رو اون یکی گوشی نصب کردم که اوایل خیلی توجهمو به خودش جلب کرد یه چیزی شبیه تابلوی کائنات.ولی مدتهاست بلااستفاده مونده و میخوام مجددا راش بندازم و ازش استفاده کنم.

نمیدونم چرا هرجور فک میکنم که رابطمو با آشپزی خوب کنم نمیشه ک نمیشه.این مورد از مواردیه که نه اینکه نتونم حتی نمیخوام که توش خوب باشم.چه کنم بااین مورد!؟

قرار بود تافل و ۵۰۴ بخونم.نمیدونم اصلا با خوندن لغات میشه ب جایی رسید؟باتجربه های عزیز لطفا راهنمایی کنید زبانمو چطور تقویت کنم؟

راز

هفت سالم بود که معنی رازداریو فهمیدم وقتی من با وجود سن کمم راز خواهرمو ب کسی نگفته بودم ولی خاله م تا فهمید رفت و راز خواهرمو پیش مادرم فاش کرد.هیچ وقت یادم نمیره خواهرم چقد بابتش ناراحت بود و من سعی کردم هیچ وقت حرفامو به هیچکس نگم ولی بزرگتر که شدم دیدم دخترخاله هام حرفای زیادی برای گفتن به ما دارن و از من خواستن که رازشونو حفظ کنم و برای اینکه منم پیششون کم نیارم یه حرفی رو که تا به حال به هیچکس حتی خواهرام نگفته بودم به دخترخاله بزرگم گفتم.فک میکردم تو دنیا فقط یه نفر راز دلمو میدونه تا اینکه حرفی رو که بهش زده بودم از خواهر کوچیکترش شنیدم و فهمیدم هیچکس برای حفظ راز کسی تلاش نمیکنه و تودارتر شدم.یه مدت بهم میگفتن مرموز چون خیلی حرفا تو دلم بود که کسی ازشون خبر نداشت.بزرگ و بزرگتر شدم و فهمیدم خیلی از این حرفا تو دلم سنگینی میکنه بااینکه خیلیاشون تاریخ انقضاشون تموم شده بود ولی با وجود این بازم اگه کسی ازش خبردار میشد غصه م میگرفت.نمیدونم کی و کجا بود که حس کردم تودار بودنم باعث میشه همه فک کنن آدم خطرناکی ام.فک کنن چیزی در من هس که نمیخوام دیگران ازش خبردار بشن و کم کم شدم کسی که سفره دلشو پیش خیلیا باز میکنه و مهمترینش مادرم بود.کسی که هیچ وقت نه از عشق خواهر بزرگترم خبردار شد و نه از عشق خواهر کوچیکه ولی من برای اینکه ثابت کنم عاشقترم یه روز وسط تابستون حرف دلمو بهش گفتم و اون روز پایان من بود.من بابت این خیلی خیلی غمگینم.قبلش به دوستام خیلی از حرفامو گفته بودم دوستایی که خیلی زود فهمیدم دوستم نبودن و از حرفام  علیه من استفاده کردن اما از گفتن خیلی چیزا بهشون پشیمون نیستم چون قرار نبود دیگه ببینمشون و میتونستم به راحتی از زندگیم حذفشون کنم اما مادرم با همه فرق میکرد.مادرم فراموش نمیکرد کاری هم برای عشقم نمیکرد.شایدم کرد.شایدم اینکه من الان کنار عشقم هستم از دعاها یا رفتار درست مادرم بوده ولی به هرحال این رفتار من که شاید خیلی از اطرافیانمم ازش شاکی باشن بیشتر از هرکس دیگه ای برای خودم عذاب آوره.اینکه آب رفته رو نمیشه برگردوند.این که من نمیتونم حرفایی که زدمو پس بگیرم و اینکه شخصیتم تو این هشت سال عوض شده و از فرد تودار تبدیل شدم به یه آدم که نمیتونه بدون حرف زدن با دیگران خودشو تخلیه کنه.اگه من از همون اول عشقمو کنارم داشتم شاید این رفتار آروم آروم در من شکل نمیگرفت.شاید هیچ وقت دوس نداشتم عشقمو جار بزنم و مثل خودش آروم و بی سروصدا عاشقی میکردم.من این نسخه خودمو دوس ندارم و نمیدونم چطور میتونم اصلاح کنم اولا دید دیگران به خصوص خانوادمو نسبت به خودم و ثانیا نگاه خودم به خودم رو.و اینکه یاد بگیرم به اشتراک نگذارم حس هام و عاشقانه هام و دعواها و بحثامونو.من میدونم کار درستی نیس ولی انجامش میدم مثل اعتیاد.مثل اعتیاد به مواد و سیگار و الکل و نوشابه.مثل زیاد خوردن مثل همه کارای بدی که همه از بد بودنش آگاهن و انجامش میدن.

من میخوام این تغییرو داشته باشم.

منظورم از به اشتراک نگذاشتن اینه که تو اینستا یا دنیای واقعی با کسایی ک میشناسمشون به اشتراک نذارم دردا و غم و حتی شادیامو.چون فایده ای نداشته تا الان هیچ فایده ای نداشته ولی برعکس وبلاگ برای من همیشه بهترین بوده و دوستای وبلاگیم جزو بهترینا بودن همیشه.

چطور میشه خودمو بهتر کنم؟

من همیشه فکر میکنم وقتی فقط یه کار بد مثلا اول صبح انجام میدم بعدش انرژی منفی ناشی از اون میتونه کل روزمو خراب کنه مثلا روزی که نماز صبحم قضا بشه به احتمال زیاد بعدش یه کار بد انجام خواهم داد یا مثلا وقتی با کسی دعوام بشه به احتمال زیاد نماز فردام قضا خواهد شد.نمیدونم چقد درسته این فکر شاید فقط یه تصور غلطه.

این مدت بعد از امتحان برام سخت گذشت از هر نظر ولی باید بلند شم و حداقلش به خودم ثابت کنم که نباید ناامید شد.

از روز ۲۵ تیر تا امروز یه کار زشت رو ترک کردم که نمینویسم چیه چون بار منفیش خیلی برام زیاده.این برام خیلی خیلی مهمه حتی اگه قبول نشم حتی اگه سختیای زیادی بکشم چون کاری رو ترک میکنم فقط بخاطر خدا.

یه سری تغییرات مثبت تو ظاهر و آراستگیم دارم ایجاد میکنم مثلا یکیش اینه که شنبه میرم موهامو کراتینه کنم و از الان حس خوبی دارم.

خدایا شکرت بخاطر اینکه بخاطرت دارم از اون کار نادرست دست میکشم

خدایا شکرت که حذف داده های پزشکی قانونی توسط شورا تصویب شد

خدایا شکرت که دیگه جوش روی پوست دیگران منو جذب نمیکنه

اثر مرکب

یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم اثر مرکب بود.واقعا به نوشته هاش ایمان دارم و هروقت بهش عمل کردم نتیجشو به وضوح دیدم.مثلا یکیش در مورد رانندگی یه بار با خودم گفتم اگه من هرروز فقط مسیر رفت و آمد به بیمارستانو رانندگی کنم بعد چندماه خیلی پیشرفتم قابل توجه میشه و این طور هم شد.هرچند الان مجددا با ماشین جدید مشکل دارم ولی به هرحال اثر مرکب همچنان اثربخش هس.هدف من این بود که از تغییرات کوچیک شروع کنم و امروز هم تصمیم گرفتم یکی از این تغییرات که دوس دارم به عادت تبدیل بشه رو اینجا بنویسم تا یادم بمونه.

من میخوام هرروز قرص کلسیم بخورم.نمیخوام نامنظم مصرفش کنم میخوام به طور مرتب هرروز مصرف کنم تا بعد مدتها اثر مرکبش رو روی سلامتیم بذاره.شاید به ظاهر کوچیک بیاد ولی از نظر خودم خیلی مهمه.

ترک یه عادت زشت

یه عادت زشتی که داشتم و خداروشکر خیلی وقته سعی میکنم باهاش مقابله کنم دست زدن و ترکوندن جوش های اطرافیان بود.هرچند هنوزم جوشای خودمو دستکاری میکنم اما واقعا این رفتارم مایه آزار آبجی و نامزدم بود و خداروشکر مدتیه انجامش ندادم.نمیدونم از کی ولی مطمئنم بیشتر از ده روز شده.

و اما امشب

کشیک سوم اورژانس.تیر خوردگی و عصبانیت مفرط همراهان و باز طلبکار بودنشون از جماعت پزشک و پرستار.نمیدونم آیا همه جای دنیا مردم اینقد به پزشکا بدبین هستن یا فقط اینجا این شکلیه.میگن تیر رو برادر خانمش بهش زده.

خدایا شکرت که خانواده خوبی دارم هرچند خیلی وقتا شاکی ام اما شکر که این حماقتا تو خانوادم وجود نداره.

خدایا شکرت که مصرف الکل نداریم که دچار مسمومیت با الکل بشیم و کادر درمانو به زحمت بندازیم.

خدایا شکرت که مصرف اوپیوم نداریم.

خدایا شکرت که چاقوکش نیستیم و قمه نداریم.(اصلاحیه:خداروشکر که خانوادم از نظر روحی و روانی سالم هستن)

خدایا شکرت که کشیک امشبم دوس داشتنی بوده تا اینجا.

خدایا شکرت که بابا تونست طلاهامونو بفروشه تا پول مغازه ای که خریده رو جور کنه.

خدایا شکرت که دوست دارم که عاشقانه میپرستمت.

خدایا شکرت بابت همه چی.

 

کشیک امشب

پنج ساعت از کشیک گذشته.این کشیکو دوس دارم.اورژانس خیلی شلوغه و اکثرا با درگیری و چاقوخوردگی اومدن ولی اتند امروز خوبه و تااینجا اذیت نشدم

خدایا شکرت

بااینکه بانامزدم درنهایت عطوفت و آرامش برخورد کردم تو این مدت،اما تو خونه خیلی بی حال بودم البته وقتایی ک گریه ام میاد پیش کسی گریه نمیکنم.این بنظر من یعنی یه پیشرفت بزرگ.هرچند باید کلا شاد باشم و گریه نکنم ولی تنهایی گریه کردن نسبت به گریه در جمع خیلی بهتره.

تغییرات کوچک

تغییرات بزرگ از تغییرات کوچیک شروع میشن موفقیت های بزرگ از عادتهای کوچیک شروع میشن.

خدایا شکرت که کشیک امروز گذشت

خدایا شکرت که الان پیش خانوادمم

خدایا شکرت که خانوادم سالم هستن

خدایا شکرت که خودم سالم هستم

خدایا شکرت که جوان و توانا هستم

خدایا شکرت که تصمیم گرفتم قوی و باانگیزه باشم

خدایا شکرت که عشق دوطرفه دارم

خدایا شکرت که کارهای زیادی برا انجام دادن دارم

خدایا شکرت که به کتاب خوندن علاقه دارم

خدایا شکرت که تو مجازی دوستای خوبی دارم

خدایا شکرت تو دنیای حقیقی هم دوستای کم اما بامعرفتی دارم

خدایا شکرت که خواهرای خوبی دارم

خدایا شکرت که خواهرزاده و شوهر خواهر خوبی دارم

خدایا شکرت که خانواده همسرم مهربونن

شکرت که امشب خونه و تو رختخواب راحت خودم میخوام

شکر بخاطر هرچی دادی و ندادی

دوست دارم خداجونم

یک هفته گذشت

یک هفته از روزی که تصمیم به تغییر گرفتم گذشته 

تو این یک هفته یه سری کارای مثبت در جهت تصمیمم انجام دادم و در مقابل کارایی هم برخلاف تصمیمم.

من باید هرروز برای خودم تکرار کنم که رسالت زندگی یه چیزیه ورای درس و امتحان و کتاب و این چیزا‌.باید هرروز به خودم یاداوری کنم رسالتمو.هدف غایی و نهایت چیزی که شاید از خودم توقع دارمو.

میشه گفت این دو روز به بی ثمرترین شکل ممکن گذشت.شاید اگه بخوام نکته مثبتی ازش دربیارم این بود که انرژی های منفی خودمو ب نامزدم منتقل نکردم.شاید یک هفته پیش شدیدا از اینکه انقد غمامو با نامزدم به اشتراک میذارم ناراحت بودم ولی این یک هفته خوب تونستم مدیریتش کنم.من باید حتی تغییرات کوچیکو هم ببینم.این خودش میتونه برای من شروع یه خصوصیت خوب به اسم خویشتن داری و حفظ حریم خصوصی باشه.دوس دارم بعضی چیزا فقط برا خودم باشه و هیشکی جز خدا رو تو دونستنش سهیم نکنم.خیلی خوبه که این ویژگی داره در من شکل میگیره.اینکه یک هفته تمام به نامزدم نگفتم که دوتا کشیک فروختم،به پدر و مادرمم نگفتم اینکه جز راست نباید گفت هرراست نشاید گفت رو تو این مورد رعایت کردم.

خدایا ممنونم که یاداوری کردی توانایی ها و تغییرای کوچیک اما مثبتمو

اورژانس

فکر میکردم که میتونم پونزده روز اول اورژانس کشیکامو بفروشم ولی بیمارستانم عوض شد و احتمال فروختن کمه باید خودم برم و این دلیلی نمیشه که غر بزنم و بگم که قبول نمیشم.سارا میگفت از خدا بخواه عزیزت کنه واقعا هم همینطوره سال کنکورمون مدیر دبیرستان نمونه دولتی تصور نمیکرد من قبول شم اما من قبول شدم و شاگردای اون موندن چون خدا خواسته بود.چند روز پیش آبجی قرآن دستش بود ازش خواستم بازش کنه و آیه اولشو برام بخونه.باز کرد و آیه ای با این مضمون اومد که اگه خدا برات خیری بخواد کسی نمیتونه جلوشو بگیره و اگه شری برات بخواد بازم کسی جلودارش نیست.اون لحظه آروم شدم اما نمیدونم چرا امروز باز این حرفای قشنگ فراموشم شد.نباید یادم بره.خدا هست خدا میبینه خدا دوسمون داره.خداست که عزیزمون میکنه.

خدایا منو بخاطر همه کم و کاستیام در راه بندگیت ببخش و کمکم کن که فقط رضای تو اولویتم باشه.

ان شالله این چندروز باقی مونده از هفته اطفال رو تموم میکنم با آزمونهای داخلی.

شاید آروم شم

اومدم بنویسم تا یکم آروم بگیرم.پزشکی قانونی امروز هم جواب درست حسابی بهم نداد و منم تصمیم گرفتم بیخیال داده های اونجا بشم و با داده های بیمه و بیمارستان پایان ناممو بنویسم.خیلی حرص خوردم ولی الان میبینم که نباید بیخودی حرص بخورم چون حرص خوردن من چیزیو عوض نخواهد کرد.سعی میکنم فراموش کنم و فقط به این فکر کنم که تا آخر شهریور باید دفاع کرده باشم.

فردا امتحان قلب دارم و چون تو این مدت تست زدم میترسم که نتونم سوالات رو که تشریحی هس جواب بدم بنابرین نشستم با توجه به سوالات مهمی که میدونم میاد جوابشونو حفظ میکنم و بعضی سوالا مبهمه مثلا انواع فلان رو من نمیدونم انواعشو فقط نام ببرم یا توضیح بدم.دلم برای زمانی که درسخون ترین بودم تنگ شده و با خودم فکر میکنم چطور اونقد بی نقص بودم اون دوره.

ناراحتم از دست کسایی که انتخابات رو بهونه کردن و امتحانو عقب انداختن و بعدش این ویروس لعنتی اومد تا زندگیو اینقد برام سخت کنه.

خدایا چیزیو که به صلاحمونه برامون رقم بزن.

من نباید تسلیم بشم پس از این لحظه شروع میکنم نوشته های دفترمو میخونم.بعدش سوالات پایان فصل و آزمون نهایی.و بعدش هیچی.دیگه چیز اضافه لازم نیس.

این پست تا اینجاش نوشته شده بود و موقت پست شده بود 

الان دائمش میکنم

روز خوبی نبود در کل.چون کاری در جهت تغییر مثبت انجام ندادم.

آبجیم گفت خیلی وقته همه خانواده درگیر تو و امتحاناتت هستیم و انگار تلنگری زده باشه بهم.واقعا الان وقت این نیس که خانواده درگیر درس یه آدم ۲۷ ساله باشن من تو بیست و هفتمین سال زندگیم دیگه بچه نیستم که خودم و نامزدم و خانواده خودم و خانواده نامزدم همه و همه بشینن ببینن نتیجه ی امتحانم چی میشه.به فرض که متخصص نشم چی میشه مگه!؟ چرا خودمو سرنوشتمو گره زدم به این امتحان.واقعا چرا...

من نباید درسم و هرچیزی که راجع به شغل و کارم هس رو با اطرافیانم و خصوصا خانوادم به اشتراک بذارم‌.باید مستقل تر مشکلاتمو مدیریت کنم.

چیکار کردم

کارایی که تا این لحظه انجام دادم

غذا پختم و ظرف شستم...یک قدم خوب در مبارزه با تنبلی

اطفال یک رو تموم کردم...قدم خوب و موثر

شب تکمیلش میکنم این پستو

حموم رفتم

شاید برای بعضیا خنده دار باشه اینکه من حموم رفتن رو هم مبارزه با تنبلی میدونم.ولی این حقیقته که من برای هرکاری حس تنبلی داشتم و دیگه نمیخوام داشته باشم.

نامزدم اومد.سعی میکنم باهاش خوش اخلاق باشم.

خدایا شکرت

راستی بخش قلب اطفال۵ رو خوندم

دوستانی که نظر گذاشتین بهتون سر میزنم سر فرصت مناسب🌷

به تو نگم ب کی بگم

داده های پزشکی قانونی برای پایان نامم حدود دو ماهه علافم کرده.نه میگن داده نمیدیم که برم یه فکر دیگه بکنم نه داده ها رو تحویلم میدن.قشنگ دوماهه منو مچل خودشون کردن.این آزارم میده.فکر پایان نامه از یه طرف و فکر امتحان از طرف دیگه بدجور استرس بهم وارد میکنه.استرسی که الان فکر کردم درد غیرتیپیک قلبی به سراغم اومد.

بذار از چیزای خوب بنویسم.

هروقتم درسو تموم کنم بالاخره زندگی ادامه خواهد داشت.چرا انقد عجله دارم.درسته یک سال با این مرخصی از درسم و هم دوره هام و شروع شغلم عقب افتادم اما به فرض که اصلا سرموقع هم تموم کرده بودم.به فرض که طرحمو شروع کرده بودم.آیا شادتر از الانم بودم؟آیا صرف درآوردن پول کسی مثل منو که بی نهایت طلبه راضی میکرد؟

جوابش نه هست.چون من بیشتر راهمو گم کردم و این آزارم میده حالا هرچقدم همه چی در پرفکت ترین حالت ممکنش باشه بازم اذیت میشم چون اون ارتباطی که باید با خدا و مخلوقات داشته باشم خراب شده.اون سیم انگار قطع شده.نمیدونم قبلا نوشتم یا نه ولی این فکریه که چند روزه تو ذهنمه.من به خوندن چیزای اضافه،به گوش دادن وویسای مختلف،به همنشینی با آدمایی که خوب مشاوره میدن و خیلی چیزای دیگه برا خوب شدن نیاز ندارم.من به خود قویم نیاز دارم.نیاز هس که فقط بلند شم وگرنه همه این کتابا و سایتا و وویسا رو از برم.من باید عمل کنم.

برنامه امروز

تموم کردن اطفال یک

حمام

پختن غذا

امروز مصرف اینترنتم باید کم بشه.دیگه به سایت سنجش سر نزنم.

شاید نامزدم بیاد.اگه بیاد شامو خودم میپزم.