تو دوره مدیریت خشم دارم یاد میگیرم به احساساتم آگاه باشم و هر لحظه بفهمم دقیقا چه حسی دارم.مثلا واقعا خشمگین هستم یا اضطراب دارم یا بی تابی یا دلتنگی یا دلخوری و .... چون خیلی وقتا حسامونو یادمون میره.و در واقع دچار اشتباه میشیم و حسامونو با هم قاطی میکنیم.متوجه شدم من خیلی اینجوری هستم
من خیلی بی پرده و رک و راست حرفامو به همه میگم و فیلتر نمیکنم چیو به کی نگم.یعنی مثلا وقتی با یکی دوستم سوالی در مورد زندگی خصوصی خودم و حتی خواهرم بپرسه راحت جواب میدم و اینو با صداقت اشتباه گرفتم در واقع به قول مشاورم این صداقت نیس و یه رذیله اخلاقی هس که از حریم خصوصی خودم مراقبت نمیکنم و مرز مشخصی برای خودم ندارم و این سالهای ساله که آزارم میده و رفتم تو فاز تقصیرو گردن دیگری انداختن و هی میگم «فلانی نباید فلان سوالو میپرسید من که نمیتونستم بهش دروغ بگم»...و چقدر خوب خدای مهربونم دیروز بعد از سالها شاید بعد ده حتی پانزده سال چیزی رو بهم الهام کرد.عزیز من تو که میدونی وقتی ازت فلان سوال پرسیده بشه گیر میکنی و مجبور میشی دقیق جواب بدی به جاش بشین سوالاتو بنویس برای خودت و برای هرکدوم جوابای ممکن رو بنویس و روشون فکر کن کدوم جواب مناسبه؟! همونو بگو
بیشتر سوالاتی که اینطوری ازم پرسیده میشه دفعه بعد میگم کاش جواب دیگه ای میدادم و بعد تو همون موقعیت مشابه مجدد همون جوابو میدم مثلا به سوال شوهرت چقد حقوق میگیره...یا سوال رابطت با شوهرت چطوره...اینا حریم خصوصی هس و من تو تله گیر افتاده بودم و داشتم خودمو توجیه میکردم ک اون نباید میپرسید من مجبورم جواب بدم...اصلنم مجبور نیستم و چقد خوب دیروز پنج شش صفحه سوال جواب برای خودم آماده کردم...
امروز همون سوالا چنتاش ازم پرسیده شد و احتمالا تو سه تاش درست عمل کردم و جواب متناسب دادم.جوابی که همه آدمای عاقل میدن...کسی میپرسه حقوق شوهرت چقدره بنظرم بهترین جواب اینه که بگم چطور مگه؟!......ایشون میفهمن دیگه نپرسن.نه اینکه بگم خیلی کمه نمیدونم اصلا چقدره متغیره بهم نمیگه و این حرفا....
بقیه حرفا بمونه برای بعد😁