32
شنبه و یکشنبه کشیک بودم امروز و فردا هم کشیکم.دیشب با آبجی بزرگم خیلی حرف زدم خیلی درددل کردم.در مورد چیزایی که اذیتم میکرد باهاش حرف زدم.من اینجا کشیکم و آبجیم فردا میره تهران و تا مدتها نمیبینمش.مدتی که اینجا بود همش سریال میدید و من چون دوس نداشتم سریال ترکی ببینم معمولا طبقه بالا بودم.
از فردا میخوام شادی جذب کنم.برای جذب شادی ارتعاش بفرستم و به مدت نه روز ادامه بدم.حالا خیلی بیشتر از قبل خودمو ضعفامو میشناسم.میدونم بیشتر ضربه ها رو از کجا میخورم.چندشب پیش با سارا حرف زدم.مثل همیشه ناجی من بود.مثل همیشه توصیه های خوبی بهم کرد.من متوجه شدم با هرکس مطابق اخلاق و خصوصیات خودش برخورد کنم.خیلی وقته اینجوری نبودم و یه مدل حرف زدن و رفتار کردن رو مقابل همه انجام میدادم.فهمیدم که با کسی مثل مامان خودم نباید درددل کنم چون همیشه یادش نگه میداره و بعدا سرکوفت میزنه،با خواهر بزرگم نباید در مورد زندگیم با میم و مشکلاتم درددل کنم چون نگران میشه و سوال پیچم میکنه و مدتها بعد آشتی کردن و خوب شدن رابطمونم یادش نمیره.فهمیدم با آبجی کوچیکمم نباید درددل کنم چون به قول خودش هرکی مشکلات خودشو داره و گفتن مشکلاتم به اون فقط باعث ناراحتی بیشتر میشه.به خواهر و مادرشوهرم نباید دردامو بگم چون شناخت کافی ازشون ندارم شاید رازدار نباشن شاید نگران شن و اینکه بالاخره نزدیکتر از مادر و خواهرای خودم که نیستن چرا باید اونا رو درگیر مشکلات خودم بکنم.با میم هم گاهی درددل کنم و اگر قصد دارم مشکلی رو باهاش درمیون بذارم به قصد پیدا کردن راه حل باشه نه اینکه اون راه حل بده و من مدام بگم نمیشه و انرژی منفی بدم.در کل موقع صحبت با میم خیلی باید به انرژی حرفام دقت کنم.درواقع برای خالی کردن خودم حال اونو بد نکنم.بهترین کسی که میتونم باهاش حرف بزنم ساراست چون اولا همیشه راه حل میده،ثانیا اگه ناله بیخود بکنم و ننه من غریبم بازی دربیارم بهم میگه و قاطعه و اینکه تا حالا سرکوفت نزده.و اگرم به کسی بگه و رازدار نباشه زیاد به حالم فرقی نداره.البته رازدارم هست.
فک کنم فهمیدن و عمل کردن به همینا خیلی تو زندگیم تاثیر بذاره و باعث بشه یکی از ویژگی های بدم که رازدار نبودن و نداشتن حریم خصوصی هس تا حد بسیار زیادی حل بشه.