بعد دفاع که اومدم خونه مثل همیشه مانیک شده بودم و کسی هم نبود باهاش حرف بزنم.یعنی پشت تلفن نمیشد خودمو تخلیه کنم و خواهرمم کشیک بود و تنها بودم و هستم.گرفتم خوابیدم و الان که بیدار شدم سردرد دارم.نمره دفاعم متوسط شد یعنی جوری که از نوشته ای که داشتم و از کاری که کردم خیلی تعریف کردن اما به یه سوالشون نتونستم پاسخ بدم و همینطور احتمالا مثل همیشه تند تند گفتم و رد شدم و گفتن عجله داشتی.شاید دلیل نمره متوسطم این بود البته متوسطم نبود تقریبا خیلی خوب بود ولی عالی نبود🤔به هرحال تموم شد.از خواب که بیدار شدم دارم به این فکر میکنم که چرا بعضی کارا واسه ما جزو گناهای خط قرمز هست ولی بعضی که شاید شدت گناه بودنش کمتر از اون نیست مثل نقل و نبات شایعه و از طرفی اصلا عذاب وجدانمون در اون حد زیاد نیست و یااینکه موقع انجام که یه لحظه وجدان میخواد جلومونو بگیره میگیم حالا یه باره عیبی نداره.من به این فکر میکردم زبونم لال مگه مثلا کسی بخواد زنا کنه میتونه خودشو راحت توجیه کنه که به فرض مثال من تنهام،همسرم خوب نیس یا هرچی و بگه این بار اخره؟ ولی فرضا موقع غیبت که میرسه میگیم این بار آخره بالاخره اونی ک غیبتشو میکنم اذیتم کرده حقشه همه بدونن چیکار کرده یا چطور آدمیه!
وقتی میبینم تا خوب شدن فاصله دارم غمگین و ناامید میشم و از طرفی وقتی یاد روزی میفتم که حتی به اندازه امروز برام مهم نبود که بخوام برای خوب شدن تلاش کنم امیدوار میشم به امروزی که انقد نسبت به قبل تغییر داشتم.اینکه سعی میکنم با دیدگاه علمی و حتی مثلا گناهامو با دیدگاه روانشناسی و علمی حل کنم و بعد هر گناه استغفار کنم و از طرفی راههای انجام ندادنش رو یاد بگیرم و تمرین کنم هرچند طول بکشه تا بتونم ترک کنم بازم برام امیدبخشه.کاش این وضعیت قرمز این شهر تموم بشه و بتونم برم مشاوره.بیست روز بعد معلوم میشه دوسال بعدی رو کجا قراره طرح بگذرونم و با تمام وجود میخوام که مراکز بهداشت روستاهای اطراف شهر خودمون باشه.
خدایا شکرت میکنم بخاطر دفاعی که داشتم...بخاطر اینکه هشت سال با هر جون کندنی بود بالاخره تموم شد و بخاطر اینکه با کلی تجربه و علم قراره وارد دوره های بعدی زندگیم بشم.
خدایا منو ببخش بخاطر خوب نبودنم و بخاطر اینکه به قدر کافی تلاش کردن رو یاد نگرفتم و کمکم کن بتونم قدم های محکم و ثابت تری برای نزدیک شدن به تو و بنده ای که باید باشم بردارم♥️