امروز رفتیم خونه مامانش.مامانش هیچ واکنشی نشون نداد.اینجوری بودنشو دوس دارم.مامانش هیچ حرفی بهم نزد.خودشم در مورد اینکه من به مامانش پیام دادم چیزی نگفت ولی یه چیزی گفت که فهمیدم مادرش توصیه هایی بهش کرده.بعضی چیزا ارزش جنگیدنو نداره ولی اگر رفتارش با خانوادم خوب بود ارزششو داشت.فکر میکنم ممکنه زندگیم بعد اتمام درسم بهتر شه.همچنان دنبال وام میره تا چند تا وام خوب پیدا کنه و بتونیم شهر خودمون آپارتمان بخریم.
شوهرخواهرم ازم خواسته دوز لوکورین رو بهش بگم تا به خواهرزادم که اوتیسم داره بده.من نمیدونم تر امپ چی گفته که ح فک میکنه علی ممکنه با این دارو خوب بشه ولی از عوارضش میترسم ولی ح کسیه که همیشه در برابر دارو مقاومت کرده ولی الان میگه دلم روشنه این دارو خوبش میکنه.ده سال پیش استادمون گفت اوتیسم بیماری کشورای پیشرفته اس،حتما درمان براش پیدا میکنن.خدایا به حق بیمار کربلا همه بیمارا رو شفا بده علی ما هم همینطور.
صبح شش باید برم تبریز.میرم که بخوابم.خدایا کمکم میکنی این پاییز فصل برگشت من به هانیه منظم و درسخون باشه!؟